❦• 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟖

1.7K 286 39
                                    

اهنگ پارت ۸: In the end _Mellen Gi

چشمای خستش رو باز کرد و با بی حالی دنبال گوشیش گشت، دستش به مبایلش که لایه پتو گم شده بود خورد
صفحه مبایل رو جلو صورتش گرفت و روشنش کرد، به خاطر نور زیاد گوشی چشماش رو چند ثانیه بست دوباره بازشون کرد
ساعت4:13 دقیقه صبح بود، به زور از جاش بلند شد تا به طبقه پایین بره آب بخوره
خمیازه کشید، تنها نور ماه بود که کمی عمارت رو روشن میکرد
تو لیوان شیشه ایش آب ریخت و کمی ازش خورد، گوشیش رو روشن کرد و تو قسمت پیاماش رفت
یک پیام یک ساعت پیش از آردن داشت، صفحه چتش با آردن رو باز کرد و پیامش رو خوند

"شبت بخیر جیمینی، امیدوارم خواب منو ببینی"
لبخندی زد و کمی دیگه از آب رو خورد
"شب توهم بخیر"
پیام رو براش فرستاد و به صفحه گوشیش زل زد، حس خوبی از اینکه درخواست آردن رو قبول کرده بود داشت
حالا که فکرش رو میکرد به اینکه همچین تغییری براش نیاز بود،دوست داشت یکی کنارش باشه تا از پس سختی های زندگیش بر بیاد
امشب یکی از قانونای هیونگش رو شکسته بود و برعکس چیزی که انتظار داشت اصلا حس بدی نداشت و کسی چیزی نفهمید
شاید شکستن قانون خیلی هم بد نباشه!

با صدای پای کسی صفحه گوشیش رو خاموش کرد و پشت دیوار ورودیه آشپزخونه قایم شد و سرش رو کمی از چارچوب در بیرون برد تا ببینه کی این وقت شب بیداره
هیکل آشنایی رو دید که به سمت در میرفت، کمی جلوتر رفت و چشماش رو ریز کرد، با باز شدن در نور کمی روی صورت فرد افتاد و اون تونست ببینه که هیونگش همراه با گربه تو بغلش به بیرون رفتن

*این موقع شب کجا میره؟!*
وقتی در بسته شد به آرومی سمت در رفت بی صدا بازش کرد، با فاصله زیادی آلفا رو تعقیب میکرد تا ببینه اون کجا میخواد بره
عمارت رو دور زد و قدم بلندی برداشت تا آلفا رو گم نکنه، چشم هاش رو چرخوند و کل فضا رو نگاه کرد
تاحالا به این قسمت باغ توجه نکرده بود برای همین براش تازگی داشت، قدمای هیونگش کوتاه تر و آروم تر در نهایت متوقف شد و جیمین هم به طبعیت از اون با فاصله ازش پشت درختی وایساد و یواشکی نگاش میکرد

چیزی که میدید رو باور نمیکرد، زیبایی این قسمت باغ قابل تحسین بود و جیمین نمیتونست چشماش رو ازشون برگردونه
بوته هایی که هر کدوم به اشکال مختلفی تراشیده شده بودن و حوض کوچیک کنار بوته ها که فواره های داخلش آب رو به آرومی به بیرون میفرستادن و در نهایت آب دوباره به محوطه حوض برمیگشت، ازهمه زیباترآلاچیقی بود که توش پر گل رز سرخ بود

"جیمین میدونم اینجایی بیا بیرون"
صدای هیونگش باعث بهم خوردن افکار آرامش بخشش شد، با گیجی به پشت آلفا نگاه کرد
*اون که پشتش به منه چجوری من و دید؟!*
به آرومی از پشت درخت بیرون اومد و به سمت آلفا قدم برداشت، با کمی فاصله کنارش وایستاد
"چرا تعقیبم کردی؟"
جیمین نیم نگاهی بهش انداخت "متاسفم،فقط کنجکاو شدم این موقع کجا میخواید برید"
نگاهش رو به گربه توی بغل هیونگش داد، مثل دفعه پیش داشت با عشوه دستش رو لیس میزد

𝑯𝒚𝒖𝒏𝒈 𝒐𝒓 𝑴𝒂𝒕𝒆Où les histoires vivent. Découvrez maintenant