گرگ و میش است و من خواب به چشمانم نمیآید.
گویا گرگ شب برهی خواب مرا شکار کرده است.
زمین و زمان خاموش است، صدای کس نمیآید.
همه غرق در رویا و کابوس خودند. چشمها بسته، نفس ها آرام.
بوی تنهایی در اتاق پیچیده است. دیوارها تمسخرآمیز نگاهم میکنند. میدانند حتی پادشاه سرزمین خوابها هم مرا دیگر به قصر خود دعوت نمیکند. آخر میداند دگر لباس تخیلم کهنه شده است.
تاج آرزو شکسته شده، گوشه ای افتاده است.
گرگ شب زوزه میکشد.
خواب من، در خون میغلطد.
قهقهه پادشاه دیوار را میلرزاند. انتظار به پایان رسیده است.
خورشید وارد میشود، بازیگران تعظیم میکنند.
مرا لگد میکنند، و به پشت پرده ناپدید میشوند.
YOU ARE READING
Soul Of Mine
Poetryو فلسفه مثل قهوهای تلخ و سیاه است. روح آدم را سرحال میآورد، اما سیاهت میکند. مثل شب بی ماه. #3- in love