5

65 15 7
                                    

دست هایت را به این دیوارها می‌‌کشی و حرکت می‌کنی
و من چاره ای ندارم جز دنبال کردن سایه‌ات؛ سایه‌ای که نه می‌دانم از کجا می‌آید و به کجا می‌رود...
می‌دوی و به دنبالت می‌دوم، نفس نفس می‌زنم؛
اما تا دست دراز می‌کنم می‌خندی و خیلی دور شده‌ای.
باز هم دنبالت می‌کنم؛
می‌خواهم باری دیگر برق چشمانت را ببینم، خنده‌ای که فقط صدایش را می‌شنوم را، مثل نقاشی روی بوم صورتت ببینم؛
می‌خواهم، می‌خواهم،
و خدا می‌داند چقدر می‌خواهم.

Soul Of MineWhere stories live. Discover now