Ctrl+Zمینویسم، صدای تق تق کیبورد با هر فشار انگشتانم میآید... اطرافم محو میشوند. حس خوبیست گاهی، محو شدن، از این دنیا اندکی فارغ شدن... هر اشتباهی که میکنم، دو دکمه را فشار میدهم؛ و این عجیب است اما، یک حرکت به عقب میروم.
از احساساتم مینویسم، از تخیلاتم. از نقدهایم. از سختی ها و آسانی ها مینویسم. از اشتباهاتی که کردم، و نتوانستم به عقب برگردم مینویسم. از روزهایی مینویسم که یک حرکت به عقب نبود.
مثل وقتی که آن راننده تند رفت و خیلی از قوانین را شکست.... مثل وقتی که من تندروی کردم و چیزهایی ارزشمندتر از قوانین را شکستم.
از انسانهایی مینویسم که از همین، هوس یک حرکت عقبتر، هزاران شب را بیدار ماندهاند و زجر کشیدهاند... این احساس گناه خیلی زجرآور است میدانی یا نه؟از سرباز هایی مینویسم که عقبنشینی نکردند، اما تنها آرزویشان یک حرکت به عقب بود؛ فقط یک حرکت.
از پشیمانی مینویسم. آری! از پشیمانی و خودخوری بعد اشتباه. من از تاسف مینویسم. من از غم مدفون در نگاه یک مادر، پس از سر رفتن کاسهی خشم پسرش مینویسم. من از پاره شدن توپ پسرک، در کوچه، حین بازی مینویسم...---
دیدین وقتی یه داستانی انشایی هر چیزی
یهویی تموم میشه؟ ینی انگار نویسنده دیگ حوصله نداشته تموم کرده
من ب این جور داستانا میگم گیس بریده:) واقعنم نمیدونم چرا ولی یادمه (این از پنجم شروع شد) پنجم یه داستان داش... اما حافظم دیگ قد نمیده.
و معذورم اگ این یک کم گیس بریده شد... خودم الآن ک میخونمش یجوریه:)
با تشکر از طحان، ک همیشه هر وق نمیخام مجبورم میکنه بنویسم=) اینو اتفاقی یافتم=)
YOU ARE READING
Soul Of Mine
Poetryو فلسفه مثل قهوهای تلخ و سیاه است. روح آدم را سرحال میآورد، اما سیاهت میکند. مثل شب بی ماه. #3- in love