- میتونی هر مشکلی رو داری به دکترت بگی!
عکس رو همراه جملهای که میدونست چقدر روی آلفاش تأثیرگذاره، برای یونگی ارسال کرد.تقریباً تا کمتر از نیم ساعت دیگه به خونه میرسید و برنامهی امگا یه بازی برای شروع هفته بود تا به قول خودش به آلفاش انگیزه و قدرت کافی رو بده...
هر چند که همگی بهانه بود چون طبق معیارها و عقایدش که نمیخواست روابط با فواصل کم رو تجربه کنه، حالا توانایی این رو نداشت که قیدش رو بزنه؛ با اینکه برای خودش هم عجیب بود، سعی کرد فکر نکنه چرا که میتونست به راحتی به هیت کنترل شدهای در تمام زمانیکه کنار یونگی حضور داشت، ربطش بده.
با خیالی راحت بعد از رسیدن از باشگاه، دوش کوتاه مدتی گرفت و زمانش رو برای انجام کارهای باقیموندهاش تنظیم کرد چون بخاطر زمان کمتری که اون روز به آموزش اختصاص داده بود و بیشتر وقتش رو صرف صحبت و گپ زدن با شاگردهاش کرد، انرژی بیشتری داشت.
حین مرتب کردن لباسهاش نوتیفی از یونگی دریافت کرد که لبخند مشتاقی به صورتش هدیه داد. نیازی ندید چک کنه، چون کافی بود کمی صبر به خرج بده تا یونگی از راه برسه و سوپرایزش رو از نزدیک ببینه؛ اون وقت شنیدن جملات و کلمات خاص خودش رو زنده از زبونش میشنید.
عطرش رو برای اطمینان تمدید کرد و مطمئن شد ظاهرش از سلفی توی آینهاش بهتر شده. قبل از این، دست به همچین کاری نزده بود و مطمئن نبود بتونه از پسش خوب بربیاد پس سعی کرد بیشتر از فانتزیها و تصوراتش کمک بگیره؛ یقه لباسش رو کمی بازتر کرد تا ترقوههاش تتویی از مار پیچیده به دور استخوانش رو بیشتر به نمایش بذاره و همینطور شونههای لاغری که یونگی بینهایت دوستشون داشت رو به نگاه عاشقش هدیه بده. چون میدونست گاهی وقتها چقدر تمایل داره پیشونیش رو بهش تکیه بده و خستگیش رو به در کنه.
با کنجکاوی روی گوشی پزشکی دستی کشید و اتاق رو ترک کرد؛ تمیزی خونه و عطری که به مشامش میرسید، باعث شده بود تا در آرامش کامل بود باشه. فقط کافی بود تا صدای وارد شدن رمز درب ورودی رو بشنوه و خودش رو به بیمار قلبیش برسونه...
مثل تمام وقتهایی که کاری برای انجام دادن نداشت و به رویاهاش سرک میکشید، این بار هم روی راحتی توسی رنگ نشست و تلویزیون روبروش رو برای بیرون کردن سکوت از منزل گرم و با نشاطش روشن کرد؛ درحالیکه به تصاویر پویا خیره بود، خیالپردازیهاش باز هم شروع شد؛ دست خودش نبود و به محض آروم گرفتن ذهنش، فضای مناسب پیش میومد و جیمین هم به خوبی ازش استقبال میکرد. رویاهایی که جزو برنامههای مشترک زندگیش با یونگی بود و نمیتونست دست از فکر کردن شبانه روزی بهش، بکشه!
YOU ARE READING
Belamour [ONGOING]
Fanfiction🔻خلاصه: بیوتیبلاگر معروف اینستاگرامی، پارک جیمین، به واسطه حرفهای که در اون فعالیت داره، با مین یونگی آشنا میشه؛ آلفای موفق و بالغی که صاحب یکی از محبوبترین و بهترین برندهای آرایشی و بهداشتی در کرهست. طبق قراردادی که امضاء شده جیمین مدل تبلیغات...