Part 26

94 20 4
                                    

جیمین مطمئن بود نمی‌خواست به خنده بیافته ولی این حقیقت وجود داشت که برای نشون دادن واکنش به چنین مسئله‌ای، مغزش دستور دیگه‌ای صادر نمی‌کرد.
- تو چی هستی؟

نمی‌خواست تأییدیه‌اش رو بشنوه وگرنه مجبور می‌شد اصلاح کنه؛ "تو هم یه مرد بیچاره‌ای که باید تظاهر کنه می‌تونه با همه چیز کنار بیاد!"
مو رنگی سرش رو چرخوند و جذابیت بیشتری برای تماشا روی دیوارها پیدا کرد: «می‌دونم شاید برات عجیب باشه که پس چطور تا الان یه آلفای قلابی بودم!»

- تو واقعاً تونستی مخفی کنی اینو و چیز کمی نیست. نکنه مشکلی بوده؟ متوجه نمیشم چطور همچین چیزی ممکنه؟!
- استفاده از داروهای کنترل کننده و سرکوب کننده! مجبور بودم تا پایان درمانم مخفی کنم... تو اشتباه نکردی، من آلفا هم بودم ولی... واقعاً همه چیز پیچیده‌اس، جیمین!

نمی‌تونست نالیدن رو تموم کنه چون بالاخره به نقطه‌ای رسیده بود که از مشکلاتش حرف بزنه؛ آدم‌ها مهم هستن! برای جونگوک خیلی مهم بود که بدونه چه کسی قراره حرف‌هاش رو بشنونه؛ یه دوست بتا که شاید چنین مسائلی براش تفاوت چندانی نداشته باشه، یا آلفایی مثل تهیونگ که ممکنه بخاطر ضد و نقیض بودن رفتارش، پروسه‌ی روان‌درمانی‌اش رو بهم بریزه... یا شاید یه امگا که هم جنس خودش باشه، بتونه طوری به حرف‌هاش گوش کنه که انگار از اول برای اون کنارش بوده!

- هوسوک می‌دونست... تقریباً یه بار مچمو گرفته بود وقتی از داروها استفاده می‌کردم. مجبور شدم بهش بگم چون ممکن بود فکر کنه اون داروها رو برای چیزای عجیب و شرم‌آوری استفاده می‌کنم!
- شرم آور؟ خوردن دارو چه خجالتی داره؟

- من هم‌خونه‌ی آلفا داشتم و خب... می‌دونی ممکن بود هر کسی فکری بکنه از اونجایی که من خون خالصم و اون آلفای رهبر!
جیمین این بار خندید و باعث آرامش جونگوک شد چون می‌دونست برای امگایی مثل اون چقدر این حرف‌ها مسخره به حساب میان!

- بیخیال... حتی اگر این کارو هم می‌کردی کسی حق نداشت اعتراضی کنه و این واقعاً خوش شانسی تهیونگ بود که یکی مثل تو رو توی خونه‌اش داشت!

جونگوک فکر کرد حق با اونه ولی مطمئن نبود که باید به حقیقت پیوستنش فکر کنه و اجازه بده بیشتر داغون بشه یا تموم کردن ارتباط تخیلی رو هر چه سریع‌تر انجام بده! شاید باید یه روزی در مورد این با جیمین مشورت می‌کرد.

در اون لحظه تنها چیزی که می‌خواست همون شونه‌هایی بود که زیر سرش قرار داشت و صدای آروم خنده و صحبت‌های جیمین مثل یه مسکن قوی عمل می‌کرد.
- کمتر کسی پیدا میشه از امگایی مثل من خوشش بیاد! چون ناامید کننده‌ام!

- چی میگی دیوونه؟
امگا شونه‌های جونگوک رو گرفت و از خودش جداش کرد؛ نیاز داشت توی چشم‌هاش خیره بشه تا اشک‌هایی که آماده‌ی سقوط هستن رو توبیخ کنه!
- چرا باید یه آدم بخاطر جنسیتش ناامید کننده باشه؟

- چون من شبیه یه آلفام و وقتی کسی نزدیک بشه، می‌فهمه اشتباه کرده و فقط یه امگای خون خالصم که برای هیچ کاری مناسب نیست... ممکنه وقتی سابسکرایبای چنلم بفهمن منو دراپ کنن، هیونگ؟ چون چرا باید به یه امگای تغییر جنس یافته اهمیت بدن؟

- جونگوک من نمی‌دونم دقیقاً چه مسئله‌ای داشتی و نمی‌خوام تا وقتی آماده‌اش نیستی یا دلت نمی‌خواد ازش حرفی بزنی ولی چرا باید بخاطر تبدیل شدنت از آلفا به امگا، از دنبال کردنت صرف نظر کنن!؟ توی لعنتی داری راجع‌به یه غذای کوفتی نظر میدی و قرار نیست تحلیل سیاسی و اقتصادی بکنی که اگر بفهمن سواد کافی نداری، آنسابسکرایبت کنن!

- خودت داری میگی دیگه! از آلفا به امگا تبدیل شدن مثل اینه که هیچ سوادی نداری!
جیمین هر لحظه بیشتر سورپرایز می‌شد؛ هر چند می‌دونست باید آمادگی این رو داشته باشه که از هر آلفایی چنین حرف رقت‌انگیزی رو بشنوه ولی نه از جونگوکی که خودش حالا یه امگاست و باید به حقوق خودش احترام بذاره!

- باورم نمیشه اینطوری داری راجع‌به همه‌ی امگاها نظر میدی طوری که انگار آلفا بودنت یه امتیاز ویژه بود و حالا از دستش دادی! واقعاً فکر می‌کنی اگر آلفا بودی و روبروی من می‌نشستی من در برابر تو یه بی‌سواد به نظر میومدم؟ شاید برات جالب باشه که امتیازهای من هر چقدر کم باشه، چیزی از تواناییم کم نمی‌کنه و منِ امگای مرد ویژگی‌های بدنم از باقی آدما بیشتره! چون من هم توانایی بارور کردن دارم هم بارور شدن! و لعنتی... این قابلیتو حتی آلفای زن هم نداره! و حالا تو تبدیل به چنین موجود شگفت‌انگیزی شدی و خودتو بی ارزش و سطح پایین می‌بینی؟ شاید بهتر بود تا وقتی آمادگی‌شو نداری هیچ اقدامی برای درمان کوفتیت نمی‌کردی! امگای مرد بودن خجالت نداره و حتی باید به خودت ببالی که موجودی با تمام توانایی‌های جسمی هستی که نمونه‌اش توی دنیا نیست!

جونگوک می‌دید چطور چهره‌ی جیمین برافروخته میشه و بدون اینکه حواسش باشه، صداش بالا میره. اما بالا و پایین شدن قفسه‌ی سینه‌اش برای لحظاتی نگاهش رو دزدید و دیدن دستی که شکمش رو نگه داشته، از چشم‌هاش دور نموند.

با اینکه چیز زیادی از حرف‌هاش نمی‌فهمید چون فریادی که می‌زد، می‌ترسوندش و هنوز برای اینکه قانع بشه آلفا بودن هیچ برتری‌ای به جنسیت‌های دیگه نداره، زود بود، اما تونست به رفتارهای اغراق‌آمیز جیمین توجه کنه و هیچ چیز بیشتر از نگه داشتن شکم و بالا و پایین شدن تن صداش که لحظه‌ای آروم و لحظه‌ی بعد آتشین بود، توجهش رو جلب نکرد.

اجازه داد آروم بشه و ازش عذرخواهی کنه؛ چون فکر می‌کرد رایحه‌ی ضعیفی که می‌شنوه، این دستور رو بهش میده.

"جیمین؟ دارلینگ؟"
با صدای یونگی متوقف شد و چشمش رو به اطراف چرخوند؛ وقتی تجزیه و تحلیل ذهنش جواب داد که صدای یونگی رو از خودآگاهشون شنیده، پلک‌هاش رو روی هم فشرد.
"خوبم... خوبم نگران نباش!"

Belamour [ONGOING] Where stories live. Discover now