- تا مطمئن نشم اثر اون قرص کوفتی از بین نرفته بیخیالت نمیشم.
خشم یونگی از چشمهاش بیرون میزد اما جیمین به طرز عجیبی احساس آرامش میکرد؛ این وضعیت صد برابر بهتر از بیتوجهی یونگی بهش بود. حاضر بود نفسش به خاطر حبس کردن نالهاش ببره و درد ضربههای تند و نامنظمش رو تحمل کنه اما بدونه تمام اینها بخاطر اینه که یونگی میبینتش و بخاطر اون انجامش میده.
- تمام وقتی که منو ندیدی جبران کن، آلفا!صدای ضربههای کوتاه و آرومی که به در وارد شد، مهر سکوت به لبهاشون زد؛ هر دو با چشمهای گرد شده و ترسیده به هم نگاه میکردن تا اینکه یونگی تصمیم گرفت زودتر از این شرایط افتضاح خودشون رو نجات بده. به محض بلند شدن لباسش رو مرتب کرد و درحالیکه به سمت در رفت برگشت تا مطمئن بشه جیمین تن عریانش رو مخفی کرده.
پشت در خانم پارک یک لیوان بزرگ از یک نوشیدنی زرد رنگ ایستاده بود و بخارهایی که ازش بلند میشد نشون از گرم بودنش میداد.
لبخندی مهربون به لب زد و دستش رو به طرف یونگی دراز کرد، «اینو بده به جیمین تا ازش بخوره. براش خوبه.»مثل خودش، توضیح بیشتری نداد؛ کلمات و عبارات تلگرافی برای اینکه منظورشون رو بهم برسونن کافی بود. یونگی تعظیمی کرد و بعد از تشکری آهسته لیوان رو گرفت و به داخل برگشت. این بار هم یادش نرفت در اتاق رو قفل کنه چون میدونست اطمینانی به خودشون نداره.
جیمین با کنجکاوی روی تخت نشست و ملحفه رو تا نیمه روی تنش کشید تا بابت برهنگی بیموردش احساس معذبی نداشته باشه.
- این چیه؟
آلفا کمی ازش چشید اما طعمش زننده نبود؛ همینطور عطر شیرین و خوبی داشت که به نظرش آشنا میومد.- نمیدونم. بنظر فقط برای تو مناسبه. مادرت گفت باید بخوری.
حدسش برای جیمین سخت نبود که احتمالاً یک معجون گیاهی و دستسازه تا اثر قرص اضافیای که به معدهاش فرستاده رو خنثی کنه. بدون هیچ حرفی لیوان رو از دست یونگی گرفت و اجازه داد کنارش بشینه.فرو فرستادن مایع گرم و نسبتاً خوش طعم، کمی بیشتر خوش خلقش کرد و تونست از سکوتشون استفاده کنه تا مابین نوشیدنش حرفی بزنه.
- وقتی افکارتو بهم نمیگی، نمیتونم حدس بزنم چی تو ذهنته!نگاهش رو از لیوان نیمه خالی گرفت و به صورت یونگی داد؛ اون مرد هنوز سرش رو پایین انداخته بود و مشغول بازی با انگشتهاش بود.
- و تو حق نداری بابت چیزی که فقط توی ذهن خودته از من دلخوری داشته باشی! باید از این به بعد انتظار چیزیو ازم داشته باشی که بابتش باهام حرف زده باشی، توضیح داده باشی دلیلشو. همونطور که من همه چیزو باهات درمیون میذارم، این انتظارو از تو هم دارم. چون من نمیتونم تحمل کنم رفتارات باهام عوض بشه اونم بخاطر کاری که هیچ شباهتی به اشتباه و گناه و خطا نداره! صرفاً یه اتفاقه!
YOU ARE READING
Belamour [ONGOING]
Fanfiction🔻خلاصه: بیوتیبلاگر معروف اینستاگرامی، پارک جیمین، به واسطه حرفهای که در اون فعالیت داره، با مین یونگی آشنا میشه؛ آلفای موفق و بالغی که صاحب یکی از محبوبترین و بهترین برندهای آرایشی و بهداشتی در کرهست. طبق قراردادی که امضاء شده جیمین مدل تبلیغات...