در کشویی رو آهسته کشید تا صدای بلندش باعث بهم خوردن خواب یونگی نشه. سبدی که از سبزیهای تازه چیده شده بود رو روی سینک قرار داد و مقداری از آب جوش داخل کتریای که سوت میکشید رو داخل قوری چای ریخت. برای تهیه صبحانهی نسبتاً مفصلی، کمی سبزی نیاز داشت بنابراین شستنش رو سریعتر شروع کرد. طبق یادآوریهای توصیهی مادرش چند بار داخل آب و مادهی شویندهی مخصوص، سبزیها رو جابجا کرد.
با دستمال حولهای داخل جیب پیشبندش دستش رو خشک کرد و یکی از تابههای در دسترس رو روی گاز گذاشت. شعلهی مورد نظرش با جرقهی مخصوص گاز کار نمیکرد و این بار توی کشوها دنبال فندک میگشت.
نور خورشید که از بین درختها سرک کشیده بود به آهستگی خودش رو به خونه رسوند. گهگاهی جایی از آشپزخونه که قدم میذاشت گرماش رو حس میکرد و لبخند به لبش میآورد.
پشت در شیشهای تراس گربهای سیاه که ظاهراً مدتی میشد که به حرکاتش خیره بود، توجهش رو جلب کرد.
- اوه کیوت... تو از کی اینجایی؟این بار بی توجه به صدایی که ممکن بود بلند باشه در رو کشید و جلوی گربه روی دو زانو نشست. به محض جلو بردن دستش، گربه پوزهاش رو بهش رسوند و طلب نوازش بیشتری ازش کرد اما طولی نکشید که با صدایی از بین درختها از جا پرید و بزودی غیب شد.
خندهی جیمین بی صدا روی لبش نقش بست.بوی تابهی گرم شده باعث شد عجله کنه و کمی روغن داخلش بریزه. مایهی پنکیک از قبل آماده شده رو چند باری هم زد و بعد از اطمینان از داغ شدن روغن، اون رو داخلش ریخت. صدای جلز و ولز روغن و عطر ناگهانی وانیل در فضای بستهی کلبه پیچید. اجازه داد به خوبی سرخ بشه، پس تو این مدت یک بار دیگه و برای آخرین دفعه سبزیها رو آب کشید.
پیازچهها رو جدا و باقی اون ها رو با ساتور به خوبی ریز کرد و یه بار دیگه از عطر سبزیهایی که داخل باغچهی کوچکی که چسبیده به دیوار کلبه کاشته شده بود، لذت برد. دم عمیقی گرفت و با چشمهای بسته استشمام کرد؛ همه چیز بوی تازگی میداد. بوی طبیعت و اصالت...
آرزوی دوری از زندگی شهری و صنعتی رو داشت اما میدونست برای اون ساخته نشده. شاید تنها چند روز میتونست در اون شرایط تاب بیاره چون دور از همچون امکاناتی قطع به یقین براش دشوار بود.
پنکیک اول با اینکه چنگی به دل نمیزد و شبیه ترکیب وا رفتهای از تخممرغ و آرد بود رو با سختی از کف تابه جمع و به مایهاش کمی آرد بیشتر اضافه کرد. این بار دقت بیشتری هم برای ریختن داخل تابه به خرج داد و بنظرش قرار بود از قبلی بهتر باشه.پیازچهها رو نگینی خرد و همراه کمی سیب زمینی که از قبل پخته بود، فلفل دلمهای های رنگی و گوجههای خرد شده با تخم مرغ مخلوط کرد. هات داگها رو به صورت مورب برش زده بود تا بتونه از انعطافشون استفاده و اونها رو به صورت دایرهای داخل تابهی دیگه بچینه و سرخشون کنه. بعد از اون میتونست مایهی کوکوی مندرآوردیش رو وسط دایره بریزه. کمی از سبزیهای ساتوری شده هم برای خوش عطر شدنش روی اونها اضافه میکرد.
YOU ARE READING
Belamour [ONGOING]
Fanfiction🔻خلاصه: بیوتیبلاگر معروف اینستاگرامی، پارک جیمین، به واسطه حرفهای که در اون فعالیت داره، با مین یونگی آشنا میشه؛ آلفای موفق و بالغی که صاحب یکی از محبوبترین و بهترین برندهای آرایشی و بهداشتی در کرهست. طبق قراردادی که امضاء شده جیمین مدل تبلیغات...