🌠part_8_🌠

1.1K 196 42
                                    

Chapter 8

جیهون رو به خانه خالش برد و مادرش رو بستری بیمارستانی که دکترش آقای جانگ بود و خودش هم آنجا به عنوان منشی کار می کرد ، بستری کرد.
با خوشحالی به یونیفرم زیباش نگاه کرد دیگه لازم نبود اون لباس های سبز رنگه کهنه و کثیف اون پیرمرد رو بپوشه.
با لبخند به سمت میز کارش که افراد دیگری هم مشغول به کار بودند رفت .
"سلام دوستان من پارک جیمین هستم کارمند جدید"
پسری با موهای بنفش به سمتش برگشت .
'اوه سلام جیمین شی منم کیم سئوک جین هستم '
جیمین لبخندی زد و گوشیش رو چک کرد تا ببینه یونگی جوابش رو داده یا نه امروز هرجور شده می خواست ببینتش تا از احساساتش نسبت به او مطمئن بشه جیمین یک باکسیشوال بود چند باری که رابطه برقرار کرده همشون دختر بودند اما بعد از یونگی مطمئن شد که احساساتش نسبت به پسرا
بیشتره، با ندیدن پیامی گوشیش رو با ناراحتی داخل جیبش برد و به جین تو کارها کمک کرد.

______________∆∆∆∆∆∆∆___________________∆∆∆∆∆∆∆__________________
به اطراف نگاه کرد ، شخصی رو ندید آرام آرام به سمت در مخفی که کشف کرده بود رفت ، مطمئن بود که اربابش افرادی رو دنبالش می زاره که تعقیبش کند
، با این رفتار هایی که اربابش این چند روز از خودش نشون می داد معلوم بود که عکس هایی که از رابطه اش با جیمین گرفته شده به دستش رسیده.می خواست اینقدر بازیگوشی و سرکشی بکنه تا اربابش ازش خسته بشه اون رو آزاد کنه ، حتی اگر به قیمت جونش باشه
، اون جیمین رو دوست داشت مطمئن بود که جیمین هم اونو دوست داره اما نمی تونست کامل به جیمین اعتماد کنه همین که خودش رو در اختیار جیمین گذاشته زیادیه.
خیلی راحت از در خارج شد برایش عجیب بود که چرا امروز اینقدر آروم و  هیچ خدمه یا آدمی تو این عمارت نیست.
با عجله خودش رو به یک جای امن برد و شروع کرد به پیام دادن به جیمین.
"جیمینا می دونم نگرانمی ، ببخشید، میشه همدیگر رو تو همون جای همیشگی ملاقات کنیم "
به دقیقه نرسید که پیامی رو دریافت کرد
'اوه حتماً فقط بهتره که جواب خوبی برای ددی داشته باشی، بیب ساعت چند بیام؟'
با دیدن کلمه ی ددی لبخندی زد ، خوب یادش می اومد که این لقب رو وقتی می خواست جیمین رو تحریک کنه گفت.
"ساعت دو چطوره؟"
'اوه متاسفم بیبی من اون موقع سرکارم '
"بگو کجا کار می کنی من بیام پیشت کارم خیلی مهم"
'بیمارستان heaven '
"اوکی الان میام راهش از اینجا خیلی دوره همون ساعت دو می رسم "
'اوکی بیب ، می بینمت'

*******************(**)*******/**///////*/=&/////&&&/--+*====;:);;)

به ساعتش نگاه کرد ده دقیقه دیگه یونگی می‌رسه با خوشحالی لبخندی زد که با صدای کنارش از جا پرید.
'لبخندتون خیلی زیباست آقای پارک  '
جیمین به قیافه جذاب هوسوک نگاه کرد ، به طرز عجیبی امروز جذاب تر شده بود.
"اوه آقای جانگ ، متاسفم متوجه حضور شما نشدم "
هوسوک به ظرف غذای جیمین نگاه کرد پس داشته نهار می خوره به صورت جیمین خیره شد و متوجه لکه ای چربی کنار لبش شد اروم با دستش لکه رو پاک کرد که لمس کوتاهی با لب جیمین داشت .
'مثل خودتون زیباست '
جیمین که با این لمس و نگاه و صحبت ها گیج شده بود پرسید.
"چی زیباست آقای جانگ؟"
'لبخندتون مثل خودتون زیباست '
جیمین لبخند شرمگینی زد و سرش رو پایین اورد.
"ممنون آقای جانگ "
+جیمین
با صدای آشنا برگشت و به قیافه خوشحال یونگی نگاه کرد که دسته گلی با رز های آبی دستش بود . با خوشحالی یونگی رو بغل کرد و بوسه ای روی گونه اش زد.
"دلم برات تنگ شده بود برفکم "
یونگی جیمین رو محکم تر بغل کرد.
'منم همین طور '
"آقای پارک ، نمی خواید این شخص رو معرفی کنید؟"
یونگی با صدای آشنا و شناختن این که صدا مال کابوس های زندگیشه ثابت موند ، رنگش پریده بود .
جیمین از بغل یونگی خارج شد و با لبخند گفت
"ایشون مین یونگی دوست پسر بنده هستند "
جیمین به یونگی نگاه کرد که رنگش پریده بود و داشت به یک نقطه نگاه می کرد ، کمی تکونش داد تا حواس یونگی پیشش باشه.
'یونگی ، ایشون دکتر جانگ هوسوک  هستند و مدیر من هستند.'
یونگی به آرومی سرش رو بالا برد و به نگاه هوسوک که برق خاصی داشت و پوزخند عجیبی که زده بود نگاه کرد .
با لکنت گفت
'خ...خو...ش...بخ...تم '
"آقای پارک دوست دارید همراه با دوست پسرتون با من چایی بخورید؟"
'اوه بله حتماً'
-نه جیمین ما هیچ جا نمی‌ریم
جیمین با تعجب برگشت و به صورت یونگی که عرق کرده بود نگاه کرد
"چرا یونگیا حالت خوبه؟"›:
-چون اون........
.
.
.
.
.

💎ღᴰᴼᶜᵀᴼᴿ◢|•sopemin•|Where stories live. Discover now