🔞🌠part_11_🌠🔞

2.4K 223 26
                                    

به نگهبان زنگ زد.
"بله قربان بفرمایید"
'اونجاست؟'
"بله "
'غذا خورده؟'
"خیر قربان"
گوشه لبش بالا رفت.
'تا من بیام غذا ندین بهش '
"چشم قربان"
با پوزخند تلفن رو قطع کرد.

......؟..............

با قدم های محکم از راه روی ترسناک خونش گذشت به سمت اتاق خواب خودش رفت...

در رو آروم باز کرد...

به گوشه ی اتاقش که یک قفس اونجا بود رفت ...با دیدن یونگی گوشه ای تو خودش جمع شده و خوابش برده نیشخند زد ، الان وقت خواب نیست وقته تنبیه عه

دستش رو از بین میله های قفس رد کرد روی گونه های نرم یونگی گذاشت و نوازشش کرد.

"بیدار شو ، بیبی بوی "

یونگی با صدای هوسوک آروم پلک هاشو باز کرد ، با دیدن هوسوک تو خودش جمع شد.

"نترس بیبی ، فقط قراره امشب بیشتر از شب های قبل درد بکشی "

هوسوک دست های یونگی رو برداشت و بوسه ی ریزی روش زد...
با جدیت به یونگی نگاه کرد.

"برو تو اتاق همیشگی ، آماده شو تا ددیت بیاد "

در قفس رو باز کرد و برای بار آخر به چشم های خیس و گریون یونگی نگاه کرد و از اتاق خارج شد.
.
.
.

لباس های بیمارستانش رو که بوی الکل و ضد عفونی کننده می‌داد رو با پیراهن مشکی و شلوار جین مشکی جذب عوض کرد موهاش رو به بالا حالت داد و دو دکمه از پیراهنش رو باز گذاشت.

به تصویر خودش تو آینه نگاه کرد امشب خیلی جذاب تر از شب های دیگه شده بود  به هر حال وظیفه ی یک دام بود تا موقع رابطه سابش رو تحت تاثیر بزاره.

به سمت اتاق شکنجه رفت اما این اتاق برای خودش تبدیل به اتاق لذت شده بود ، کدوم آدم سادیسمی از آزار و اذیت دیگران لذت نمی بره؟

در اتاق رو باز کرد ، اتاق کاملا تم دارک داشت و تنها روشنایی اون اتاق آباژور کنار تخت بود.

به تخت نگاه کرد ، یونگی برهنه روی ملافه های مشکی اتاق دراز کشیده بود ،  با نوری که روی بدن سفید و ظریفش تابیده شده بود هارمونی قشنگی رو ساخته بود.

با سرد و خشکی گفت
"بلند شو برو روی اون "

یونگی از روی تخت پایین اومد ، با قدم های لرزون به سمت اون وسیله که باعث معلق شدنش می شد رفت ، منتظر موند تا اربابش اون رو مثل همیشه دست و پاش رو با طناب به گوشه های اون چهارچوب فلزی وصل کنه انا با دیدن سیم خارداری  که تو دست های هوسوک بود خشکش زد .

هوسوک با پوزخند نزدیک شد ، به قیافه ی شکه شده ی یونگی نگاه کرد ، بدون توجه به یونگی دست و پاهاش رو به اون گوشه ها وصل کرد الان کاملاً بین زمین و هوا بود.

💎ღᴰᴼᶜᵀᴼᴿ◢|•sopemin•|Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ