🌠part_ 4_🌠

1.9K 254 19
                                    

با نوری که به چشماش خورد از خواب شیرینش بیدار شد ، بعد از مدت ها خواب آرامی داشت،ترس از دست دادن مادرش شده بود کابوس زندگیش اما امشب با خیال راحت خوابیده بود.

دوش کوتاهی گرفت ، موهای نرم و مرطوبش رو شانه کرد ، هودی سفید رنگ گشادی پوشید و شلوار جذب جینش رو پوشید که به خوبی ران های پرش رو به نمایش می گذاشت،کاپشن طوسیش که با رنگ موهاش ست بود رو پوشید نگاهی به خودش از تو آینه کرد ، بعد از مطمئن شدن تیپش به سمت در خروجی خانه رفت ، همیشه عادت داشت صبحونش رو با دکتر پیر و غرغرویی که پیشش کار می کرد بخوره اما دیگه نمی خواست به اونجا بره پس مجبور بود ی ساندویچ ساده بگیره بخوره.

به ساعتش نگاه کرد عقربه ها عدد ۸ رو نشون می داند ، هنوز وقت داشت پس سریع به ساندویچی که ۲۴ ساعته باز بود رفت و سفارش داد.منتظر موند تا آماده بشه که گوشیش زنگ خورد با دیدن اسم روی گوشیش لبخندی زد و جواب داد.

JK:سلام جیمینی

JM:سلام فسقلی

جانگ کوک لحنش رو لوس کرد.

JK:اوه ،هیونگ تو از همه فسقلی تری

جیمین با لحن عصبی گفت

JM :کارت رو بگو.

JK:اوومم ، جیمینی من دارم می رم شرکت کجایی بیام دنبالت؟

JM: چرا اینقدر زود؟مگه کارمندی که اینقدر زود بری

JK:کارام زیاده می خوام زود انجام بدم تا وقت ازاد تری داشته باشم

JM:اوکی بیخیال ، بیا ساندویچی سر کوچمون منتظرم

JK:فعلا

تماس رو قطع کرد و سفارش ی ساندویچ دیگه هم برای کوکی کوچولوش داد.

با ایستادن فِراری مشکی رنگ جلوی پاش ساندویچ ها رو تو دستش گرفت و سوار ماشین شد.

+سلام
کوکی خوشحال برگشت و با شوق و ذوق گفت
سلام فسقلی
جیمین چشم غره ای رفت ، ساندویچ رو دست کوکی داد.
"بخور بچه ضعیف شدی"

کوکی با چشم های قلبی به ساندویچ نگاه کرد

"وواااییی،هیونگ مرسییی"

جیمین با تأسف سرش رو تکون داد.

"جیمین کجا برسونمت ؟"

"برو بیمارستان سان بوگ "

"اوکی ، لتس گو"

💎ღᴰᴼᶜᵀᴼᴿ◢|•sopemin•|Donde viven las historias. Descúbrelo ahora