🌠part_9_🌠

1K 188 16
                                    

"اون......"
'اون؟'
یونگی نیم نگاهی به هوسوک کرد که ابروش رو بالا داده بود و با پوزخند نگاهش می کرد.
"هیچی جیمینا فقط بیا درخواستش رو قبول کنیم"
جیمین سرش رو تکون داد و به هوسوک نگاه کرد.
'دکتر جانگ ما قبول می‌کنیم اما کافه بیمارستان الان تعطیله '
هوسوک لبخندی زد.
-بریم اتاق من بخوریم؟
جیمین در جواب لبخندی زد و دست یونگی که می لرزید رو گرفت و بهش لبخند اطمینانی زد.

----------------

وارد اتاق هوسوک شدند ، یونگی هر جارو نگاه می کرد به غیر از صورت هوسوک رو ، چون می دونست روی اون صورت بی نقص پوزخندی هست که ترسش رو بیشتر می کرد ، اونقدر استرس داشت که کاری که با جیمین داشت رو فراموش کرده بود..
روی صندلی نشستند .
هوسوک به جیمین نگاه کرد و لباش رو جلو داد.
-جیمین شی میری برامون قهوه بریزی تا من با یونگی شی بیشتر آشنا بشم ؟
'اوه حتماً'
از روی صندلی بلند شد و قبل رفتنش به قیافه رنگ پریده یونگی چشمکی زد و رفت.
هوسوک بعد از مطمئن شدن اینکه جیمین به اندازه کافی دور شده به نزدیک ترین صندلی به یونگی نشست ، دستش رو زیر چونه ی یونگی که سرش پایین بود برد و مجبور کرد که به صورتش نگاه کنه.
-اوه یونگی شی مشتاق دیدار
صورتش رو به صورت ترسیده یونگی نزدیک کرد.
- چرا صورتت اینقدر ترسیده است مگه صورت به این جذابی ترس داره؟؟؟اینجا چیکار می کنی؟ اومدی به  دوست پسرت سر بزنی یا دوست پسر قبلیت ؟
دستش رو روی دست های یونگی کشید .
- تو دوست پسر این بیبی هستی؟
یونگی بریده بریده گفت
"ااا....رررربااا...بببب "
هوسوک بیشتر به یونگی نزدیک شد .
-راستش رو بگو ، برای این فرار می کردی؟
منتظر جواب یونگی نشد و کمی صداش رو بالا برد.
-تو هیچوقت با تنبیه های من آدم نمیشی ، نظرت چیه که روش تنبیه رو عوض کنیم؟هان؟
یونگی لرزید و با چشم های اشکی به ساعت نگاه کرد ، فقط منتظر اومدن جیمین بود .
هوسوک با نشنیدن جواب مچ یونگی رو گرفت و محکم پیچوند.
- جواب منو بده هرزه
یونگی اشکاش سرازیر شد.
"ارباب لطفاً...... لطفاً دستمو ول کنید .....هق.... الان جیمین می آد"
با تموم شدن حرفش هوسوک موهای یونگی رو چنگ زد که باعث جیغ کشیدن یونگی شد.
- یونگیا ،‌ اون روی وحشی‌گری منو بیدار کردی ، برات تنبیه بهتری دارم.
با شنیدن صدای در ، هوسوک روی صندلی خودش نشست و یونگی کمی خودش رو درست کرد.
جیمین با لبخند وارد شد اما با دیدن اوضاع و احوال یونگی لبخندش محو شد ، یونگی با صورت خیس و رنگ پریده و چشم های خیس ، مچ قرمز رنگ روبه کبودی و موهای شلخته
سینی قهوه رو روی میز گذاشت و نگاه مشکوکش رو بین اون دونفر چرخوند.
'اتفاقی افتاده؟'
هوسوک لبخند الکی زد.
- اوه نه جیمین شی ، فقط یونگی شی یاد گذشته شیرینش و یک فرد خاص افتادن
با تموم شدن حرفش با نیشخند به یونگی نگاه کرد.
جیمین با گیجی سرش رو به عنوان تایید تکون داد ، کنار یونگی نشست و دستش رو گرفت.
'الان خوبی؟
یونگی سرش رو آروم تکون داد.
..........................
"به اون کیم فاکینگ تهیونگ بگو سریع بیاد "
با فریاد جملش رو به منشی بیچاره گفت و تلفن رو محکم رو میز کوبید.
بعد از ۱۰ دقیقه صدای در بلند شد
"بیا تو "
با دیدن قیافه شلخته تهیونگ ، عصبانیتش بیشتر شد از روی صندلی بلند شد و با قدم های محکم و تند به سمت تهیونگ رفت.
"معلوم هست کجایی نره خر ؟ الان ساعت چنده؟ وقتی می گم تو خدمت کار شخصی من هستی یعنی با من میای با منم میری "
تهیونگ مقابل این همه داد و فریاد و حساسیت فقط تعظیم کرد.
'چشم قربان ، دیگه تکرار نمیشه'
جانگ کوک نگاه تیزی به تهیونگ کرد به سینی تو دستش نگاه کرد و قهوه ای که اونجا بود رو برداشت و نوشید ، فنجون خالی رو محکم روی سینی کوبید که با صدایی که تولید شده بود تهیونگ از جا پرید.
"خب دیگه می تونی بری "
تهیونگ نگاه تمسخر آمیزی به جانگ کوک کرد.
'چشم قربان '
و از اتاق خارج شد.
رام کردن همچنین آدم سرکش و لجباز خیلی سخت بود جوری که جانگ کوک به خاطر انتخابی که کرده بود پشیمون شده بود ، اما شانس دوباره برای به دست آوردن تهیونگ شاید خوب باشه....
"تربیت کردن تو کار سختیه، حتی اگر گی هم نباشی کاری می کنم که بهم سواری بدی "
زیر لب جملش رو تکرار کرد و با پوزخند ترسناکی روی صندلیش نشست.
♥️
♥️
♥️
♥️
Ⓜ️Ⓜ️Ⓜ️Ⓜ️Ⓜ️Ⓜ️Ⓜ️
Ⓜ️ Black bunny

💎ღᴰᴼᶜᵀᴼᴿ◢|•sopemin•|Onde histórias criam vida. Descubra agora