همه ی پک از خبر نبود بکهیون و غیب شدنش ، باخبر شده بودن...
جیسونگ بعد از خبر نبود بکهیون حسابی گیج شده بود ،اون رو صبح که داشت به دیدن چانیول میرفت دیده بود و حالا غیب شدن یهویی بکهیون خیلی عجیب به نظر میرسید.
وارد اتاقی که چانیول ، کیونگسو و کای اونجا بودن شد ، کیونگسو با دیدنش اخمهاش رو درهم کشید و گفت:
" اینجا چی میخوای؟؟ اومدی از موقعیت پیش اومده سواستفاده کنی؟؟ "
جیسونگ نفسش رو بیرون داد و گفت:
" ببین کیونگسو میدونم از من بدت میاد ، حسمون متقابله ولی نیومدم اینجا که با تو بحث کنم... پس لطفا دو دقیقه بهم نپر.."
جیسونگ بدون اینکه نگاه دوباره ای به قیافه ی حرصی و جوش اورده ی کیونگسو بکنه جلوی چانیول ایستاد و گفت :
" رئیس... درباره ی بکهیون..."
با گفتن اسم بکهیون سر چانیول بالا اومد و کیونگسو با خشم شونه ی جیسونگ رو به طرف خودش کشید.
" بکهیون چی؟؟؟ دوباره اذیتش کردی؟؟ باید میدونستم کار خودت بوده نه ؟؟؟ "
جیسونگ با حرص شونه اش رو از دست کیونگسو بیرون کشید و رو به کای گفت:
" میشه لطفا جفتتو کنترل کنی تا من حرفمو بزنم ؟؟ مگه نمیخواین راجب به بکهیون خبر بگیرید؟ "
کای از پشت کیونگسو رو در آغوشش کشید و ساکت نگهش داشت.
چانیول از سرجاش بلند شد و جلوی جیسونگ قرار گرفت.
" حرف بزن..."
جیسونگ نگاهی به چانیول انداخت و گفت :
" صبح داشتم با چند نفر توی عمارت گشت میزدم که بکهیون رو دیدم میخواست بیاد اتاق شما تا باهات صحبت کنه که جلوش رو گرفتم و باهم صحبت کردیم و بعدش رفت."
" دوباره با حرفات اذیتش کردی نه ؟؟ "
جیسونگ جوابی نداد و گفت :
" فقط اومدم همین رو بگم تا شاید بتونید ردی ازش پیدا کنید.... با اینکه خیلی از بکهیون خوشم نمیومد ولی متوجه شدم که چقدر خاص و متفاوته...!! میخوام ازش بخاطر کارام و حرفهام عذرخواهی کنم..."
" کای برو ببین کس دیگه ای صبح بکهیون رو دیده ؟؟"
چانیول به کای گفت و بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه از اتاق بیرون رفت.
کای بعد از پرس و جو از همه متوجه شد بکهیون برای صبحت با چانیول به زیرزمین اومده بوده پس احتمال داره که...
با سرعت وارد اتاق بکهیون جایی که چانیول بود، رفت.
" پرس و جو کردم "
کای به چانیول که روی تخت بکهیون دراز کشیده بود و دستش رو روی چشم هاش گذاشته بود گفت.
چانیول با اومدن کای روی تخت نشست و با چشمایی امیدوار و منتظر بهش خیره شد.
YOU ARE READING
Thantophobia
Short Story《ترس همیشه وجود داره و هیچ وقت از بین نمیره، فقط باید حواسمون باشه این حس روی روزمرگی ها و زندگی مون تاثیری نذاره چون اگه به این حس اجازه ی پیش روی توی زندگی مون رو بدیم از درون ما رو نابود میکنه و به اطرافیان و عزیزانمون آسیب میرسونه...》 زندگی بکهی...