"اینجا چه غلطی میکنی؟ ؟ "
بکهیون با شنیدن صدای غرش مانندی، با شک به طرف آلفا چرخید و با مردمک های لرزون به چشمایی که از عصبانیت سرخ رنگ شده بودن خیره شد.
" نمیشنوی میگم ایجا چه غلطی میکنی؟؟ "
بدن بکهیون از صدای داد چانیول لرزی گرفت و لرزید ، نمیدونست چه جوابی باید بده...فقط میخواست بیرون عمارت قمی بزنه که ناخودآگاه اومد به آرامگاه خواهرش....
"م-من...م-ن...."
بکهیون با سیلی که توی گوشش خورد با نگاهی اشکی و ناباور به آلفای خشمگین رو به روش خیره شد.
تیونگ که تا اون موقع ساکت بود با دیدن سیلی خوردن بکهیون با اخم جلوی بکهیون ایستاد و نگاه چانیول رو به خودش کشید.
" تو به چه جرئتی بهش سیلی میزنی؟؟ اصلا کی هستی ؟ "
" جفتش...!! حالا گم میشی کنار یا نه ؟ "
چانیول وقتی دید تیونگ از سرجاش تکون نمیخوره فورمون هاش رو آزاد کرد و آلفای مقابلش رو به زانو دراورد.
تیونگ با حس تنگی نفس به گلوش چنگ زد و با زانو روی زمین افتاد.. درسته که اون یه آلفا بود ولی آلفای خشمگین مقابلش یک آلفای غالب و با تجربه بود و اون در مقابلش شانسی نداشت..!!
بکهیون با ترس به تیونگ که به سختی نفس میکشید خیره شد و با نگرانی به بازوی چانیول چنگ زد و با لکنت گفت :
" ل-لطفا.... د-داره خفه میشه..."
چانیول نگاهی به تیله های غوطه ور در اشک بکهیون کرد و با تمسخر گفت :
" الان نگران این آلفایی ؟؟ جالبه...فکر نمیکردم هرزه بازی هم درمیاری شاید بتونم از خیانتی که به من و پک کردی بگذرم ولی از این یکی نه...!! اگه اینقدر نیازی داشتی که به فاک بری فقط کافی بود به خودم بگی نه اینکه بری هرزه ی یه آلفای غریبه بشی...!! "
بکهیون با بهت به چانیول نگاه میکرد دهنش باز مونده بود و نمیدونست باید چه جوابی بده آلفاش اون رو به خیانت و هرزگی متهم کرده بود اونم بدون اینکه بهش اجازه ی صحبت کردن بده.
" وقتشه بیای برای آلفای خودت هرزگی کنی..!!"
چانیول با عصبانیت بدون توجه به پای آسیب دیده ی بکهیون بازوش رو گرفت و دنبال خودش کشید.
"چ-چانیول..."
"دهنت رو ببند.. "
بکهیون به سختی با پای آسیب دیده اش دنبال چانیول با قلبی شکسته تا عمارت کشیده شد ، امیدوار بود چانیول بهش اجازه ی توضیح دادن بده...
با رسیدن به عمارت چانیول بدون توجه به بقیه بکهیون رو تا اتاقش دنبال خودش کشید ، بکهیون رو توی اتاق پرت کرد و با لحن دستور مانندی گفت:
" برگشتم مثل یه هرزه ی خوب آماده شدی باشی وگرنه من میدونم و تو..!!"
VOCÊ ESTÁ LENDO
Thantophobia
Conto《ترس همیشه وجود داره و هیچ وقت از بین نمیره، فقط باید حواسمون باشه این حس روی روزمرگی ها و زندگی مون تاثیری نذاره چون اگه به این حس اجازه ی پیش روی توی زندگی مون رو بدیم از درون ما رو نابود میکنه و به اطرافیان و عزیزانمون آسیب میرسونه...》 زندگی بکهی...