Part 2

627 220 16
                                    


بکهیون اشکی که از چشمش پایین ریخت بود رو پاک کرد و به چشمهای کیونگسو که با لایه ای از اشک پوشیده شده بودن خیره شد و گفت :

" بقیه اش رو هم که خودت میدونی، اون شب برای اولین بار تبدیل شدم و جفتمو پیدا کردم ولی بدنم اونقدر ضعیف بود که توانایی تبدیلمو از دست دادم تا الان که چهار سال گذشته دیگه نتونستم تبدیل بشم و جفتم منو نمیخواد. "

بکهیون با به پایان رسیدن حرفش به قلبش از روی لباس چنگ زد و نفس لرزونش رو به آرومی بیرون داد.

کیونگسو بلند شد و کمک کرد تا بکیهون هم بلند شه با بلند شدن و حرکت به طرف عمارت، چانیول و کای رو درحالی که بهشون خیره ان دیدن.

بکهیون با چشمانی سرخ و خیس از گریه ی چند لحظه قبلش به چشمان ناخوانای چانیول خیره شد و سعی کرد از داخلشون حس و مفهوم اون نگاه گنگ رو بفهمه ، شایدم از داخلشون حسی مثل نگرانی ببینه.... ولی، بازم مثل همیشه نگاهی ناخوانا نصیبش شد. نگاهش رو شکست و با سری پایین افتاده از کنار چانیول و کای رد میشد که صدای کای متوقفش کرد:

" بکهیون مشکلی برات پیش اومده ؟؟ خیلی شکسته به نظر میای و فرمون هات رو به سختی حس میکنم ؟؟ "

بکهیون بدون حرفی نیم نگاهی به چانیول انداخت و سری به نشونه ی منفی تکون داد و گفت :

" من همیشه همینجوریم کای شی ، توام تاحالا متوجه ام نشده بودی ؟؟ نکنه کلا من نامرئی ام و کسی منو نمیبینه؟؟ "

بکهیون با نگاهی غمناک خیره به چشم های چانیول گفت و راهشو گرفت و به طرف اتاقش حرکت کرد.

کیونگسو کنار کای ایستاد و رو به چانیول با لحن جدی که ازش بعید بود گفت :

" باید صحبت کنیم .... "

کیونگسو و چانیول از بچگی باهم بزرگ شده بودن ولی چون چانیول آلفا و رهبر پک بود کیونگسو همیشه با احترام باهاش صحبت میکرد، برای همین  لحن جدی الانش  چانیول و کای رو حسابی متعجب کرد.

چانیول به طرف اتاقش حرکت کرد و کیونگسو هم به دنبالش..

چانیول با ظاهری خونسرد روی مبل وسط اتاق نشست و به کیونگسویی که با نگاهی عجیب بهش خیره بود گفت :

" مشکلی پیش اومده؟؟ "

کیونگسو که از خونسردی و آرامش چانیول به سطوح اومده بود با اخم روی مبل مقابل چانیول نشست و با خیره شدن به چشمای چانیول شروع کرد  .

" چانیول... من همیشه بهت احترام گذاشتم و تو رو فردی لایق و قابل احترام میدونستم از بچگی بهت اطمینان کامل داشتم ... ولی، ولی حالا حس میکنم اصلا نمیشناسمت ، گنگ و ناشناخته شدی ... کارایی رو انجام میدی که هیچ وقت فکرشم نمیتونستم بکنم... چانیول باهام حرف بزن چه اتفاقی برای اون دوست قدیمیم اومده ؟؟ هوووم ؟؟"

Thantophobia Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt