بکهیون چانیول ، کای ، تیونگ و چند نفر از افراد پک رو درحالی که دست ها و دهن هاشو بسته بود دید...با مردمک هایی لرزون به چشمهای چانیول خیره شد.
" وای چه صحنه ی عاشقانه ای اینطور فکر نمیکنی؟؟"
با شنیدن صدای جونگ چشمهاش رو بست و به جونگ نگاه کرد و گفت :
" این بازی ها برای چیه ؟؟ مگه منو نمیخواستی... چرا اونا رو گرفتی؟؟"
" اوه عزیزم فکر کردی من زجر دادن پارک رو از دست میدم؟؟ هرگز...حالا خودت رو آماده کن که قراره مال من بشی..."
جونگ دهن بکهیون رو بست و پشتش قرار گرفت ، موهای بکهیون رو چنگ زد و سرش رو عقب داد تا دسترسی کاملی به گردنش داشته باشه...
" خوب نگاه کن پارک... ببین چطوری این امگا رو مال خودم میکنم.."
بکهیون بعد از نگاهی به چشم های لرزون و نگران چانیول چشم هاش رو بست.
جونگ دندون هاش رو روی شونه ی بکهیون گذاشت و آماده ی مارک کردنش شد ولی قبل از اینکه بتونه دندون هاش رو فرو کنه با حس فرمونی شدیدی که باعث خفگیش میشد عقب کشید و به گلوش چنگ زد.
نمیدونست چه اتفاقی داره میوفته ، همه ی افراد داخل سالن به جز چانیول و افرادش از شدت فرمونی که پخش شده بود به گلوهاشون چنگ زده بودن و روی زمین افتاده بودن.جونگ با فهمیدن منشا فرمون نگاهی به بکهیون که بهش نگاه میکرد انداخت.
بکهیون با چند حرکت دست هاش رو باز کرد و با باز کردن دهنش به جونگ پوزخندی زد و گفت:
" واقعا فکر کردی میتونی حریف یه امگای غالب بشی و به خودت جرئت بدی مارکش کنی؟؟ "
چانیول با چشمانی ناباور به صحنه ی مقابلش خیره بود.
بکهیون جلوی جونگ زانو زد و گفت:
" قبلا از اینکه به اینجا بیام یه پیام به همه ی قبیله ها فرستادم و گفتم که کی هستم ، ازشون درخواست کمک کردم و اونا الان اون بیرونن و همه ی افرادت رو دستگیر کردن... دوره ی تو تموم شده جونگ... حالا باید تقاص همه ی کارایی که کردی رو پس بدی.."
بکهیون داشت به طرف چانیول و افراد هایان میرفت که با حرف جونگ متوقف شد.
" چطوری؟؟ تو که مرحله ی تبدیلت رو کامل نکرده بودی و به خاطر ضعف جسمانی توانایی تبدیلت رو از دست داده بودی!! چطور تونستی ؟؟ "
بکهیون به طرف جونگ برگشت گفت :
" همونطور که میدونی من یه امگای غالبم و تنها وقتی میتونم مرحله ی تبدیلم رو کامل کنم که با جفت حقیقیم رابطه داشته باشم.!!"
بکهیون بدون اینکه توجه دیگه ای به جونگ بکنه دست ها و دهن چانیول ، کای ، تیونگ و بقیه رو باز کرد.

VOCÊ ESTÁ LENDO
Thantophobia
Conto《ترس همیشه وجود داره و هیچ وقت از بین نمیره، فقط باید حواسمون باشه این حس روی روزمرگی ها و زندگی مون تاثیری نذاره چون اگه به این حس اجازه ی پیش روی توی زندگی مون رو بدیم از درون ما رو نابود میکنه و به اطرافیان و عزیزانمون آسیب میرسونه...》 زندگی بکهی...