part 01

2.8K 371 33
                                    


صدای پارس سگ از هر نژادی تنها صدایی بود که با تمام وجود میشناخت حتی میدونست علت هرکدوم برای چیه انگار که اونا پارس نمیکردن بلکه حرف میزدن ولی به یه زبان دیگه و کیم تهیونگ تنها کسی بود که میتونست اونو خوب بفهمه ، بزرگترین و بهترین مربی سگی بود که کره ی جنوبی تاحالا به خودش دیده بود .

کیم تهیونگ مربی ۳۲ ساله مثل خیلی از آدمای دیگه زندگی معمولی خودش رو داشت تا زمانی که معلوم نشد از کجا گروه موجوداتی ناشناخته وارد کشور شدند که زندگی ها رو تغییر دادن

موجوداتی که نیم انسان و نیم گربه یا سگ بودند  و زندگی کیم تهیونگ از وقتی عوض شد که تلفن های آزار دهنده برای تربیت این موجودات روز به روز بیشتر میشد . اون صدای پارس سگ رو میشناخت نه خلق و خوی چیزی که نه اسمش انسانه نه حیوان.
سرش درد میکرد امروز بیشتر از ۵۰ تا تماس از آدمای بزرگ و کوچیک و مشهور داشت که :
میشه لطفا پاپیمو آموزش بدی ؟
میشه لطفا راهنماییم کنی چطوری بیشتر انسانی بارش بیارم ؟
واای اوپا من تازه پیشیمو خریدم اون خیلی لوس و نازه میشه بگی راهنمای نگهداریش چیه ؟
و
و
و
کلافه بود و تنها یک جواب داده بود
"من فقط یه مربی سگ ساده ام "

با عصبانیت رانندگی میکرد میخواست یکم از انرژی مرده اشو با هیجان سرعت برگردونه ولی حیف که مسیر کوتاه تر از همیشه شده بود انگار و زودتر به مقصدش رسید.
خسته بود
کلافه بود
رمز رو که وارد کرد تازه صدای اون فلز آهنی توجه اشو جلب کرد

فهمید کنار در قفس بزرگیه
بیشتر دقت کرد توی اون تاریکی دو چشم نورانی بود که میدرخشید

نور گوشیش رو روشن کرد تا راحت تر ببینه ولی به محض اینکه نور به قفس افتاد گربه ی وحشی شروع به چرخیدن و پنجول کشیدن کرد ...

خودشو دیر کنار کشید برای همین صورتش زخمی شده بود . لعنت بهش حالا باید واکسن میزد
عصبی بود عصبی تر شد
لگد محکمی روانه ی قفس کرد و دوباره سوار ماشین شد .

وقتی برگشت
قفس هنوز همونجا بود و صدای ضعیف میوی گربه میومد ، کی آخه اونو گذاشته اینجا ؟

رفت کنار قفس و قفلشو پیدا کرد
-هی وحشی بازی در نیار و مثل پسر خوب برو خونه ‌‌.. اگه غذا میخوای

عجیب بود دیگه صداش درنمیومد ولی چشماش هنوز وحشی بود احتمالا گشنگی باعث این ضعفش شده بود
آروم روی دوپا به سمت خونه حرکت کرد وتهیونگ قفس رو تو حیاط گذاشت .

خونه ای ویلایی با حیاطی متوسط که دور تا دور خونه رو پوشش داده بود
سرعتشو بیشتر کرد و درب ورودی رو هم باز کرد وقتی برگشت تا گربه رو به داخل راهنمایی کنه چشماش به اندازه ی دوتا سیب درشت، بزرگ شد

-تو تو چرا لباس تنت نیست ؟
چرا انقدر خوشگلی ؟

محوش بود که گربه با ناز از جلوی چشمش وارد خونه شد

Dog TrainerWhere stories live. Discover now