🧛🏻‍♂️ part:9 🧛🏻‍♂️

1.1K 213 20
                                    

ووت
نظر
فالو😉

☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️

درست از لحظه‌ای که دارو شروع کرده بود به اثر کردن، پسرِ انسانی دهنش باز شده بود و با تمام تلاش هایی که سه مرد دیگه‌ی تو خونه کرده بودن نتونستن فلیکس رو آروم کنن.

فلیکس مدام گریه میکرد و حتی ترک روی دیوار هم باعث میشد شدت گریش بیشتر بشه.

*نمی‌دونم چرا اینجوری شد! معمولا قوای بدنی انسان‌ها زیاد میشد!! این اولین باریه که دیدم یکی اینطوری واکنش نشون میده!!

_این پسری که جلوته رو میبینی بابا؟!

چان به فلیکسی که جلوشون رو زمین سجده زده بود و مشغول گریه کردن بود اشاره کرد و نگاهش رو به پدرش داد.

*هم؟! چشه مگه؟!

_این با تمام انسان‌ها فرق داره...از همون روز اول که دیدمش اینو فهمیدم...

چان همون طور که انگشت اشاره‌ش رو تو هوا تکون تکون میداد با لحن مصممی گفت و پدرش رو پوکر کرد.

*من نمی‌دونم قراره باهاش چیکار کنی فقط دهنشو ببند...یاد روزایی میوفتم که تیونگ نینی بود...چرا باید تو زندگیم اون اتفاق دوباره تکرار بشه؟! من حتی یه کدوم از شما ها رو هم بزرگ نکردم...ماماناتون خوب هواتونو داشتن...حالا باید بچه‌ی یه انسانو ساکت کنم؟! اهههه...حس میکنم از بس حرص خوردم عضلاتم تحلیل رفتن...

بنگ بزرگ گفت و در حالی که پشت گردنش رو نگه داشته بود و گردنش رو به اطراف تکون میداد از جاش بلند شد و راه افتاد بره که با حرف عجیب فلیکس نگاه شوکه‌اش سمتش کشیده شد.

+ممممممم...شکلات...

نگاهش به نگاه خیره و منحرف فلیکس گره خورد و برای یه لحظه دید که پسری که حالا با صورت خیس سمتش کمین کرده بود زبونش رو روی لب هاش کشید و به ثانیه نکشید که یهو سمتش حمله کرد و دندون ‌هاش رو محکم دور نوک سینه‌ی بدبختش فرو کرد.

شوکه نگاهش رو به روبرو داد و وقتی فهمید چه بلایی سرش اومده چنان جیغ وحشتناکی کشید که همینم باعث شد چانِ شوکه از جاش بپره و به سمت پدر بدبختش بره که داشت خودش رو از چنگال های دوست پسر عجیبش فراری میداد.

*چانننننننننن کمکم کننننن...اایییی گوشتمو کنننند...

مرد بزرگ مدام جیغ و داد میکرد و این برخلاف ظاهر قوی و استایل مردونش بود و چانم فقط میتونست با شرمندگی فلیکس رو بِکشه سمت خودش اما کار ساز نبود...

فلیکس چنان قدرتی پیدا کرده بود که هیچ جوره نمیشد ناخن‌هاش رو از داخل گوشت پدر عزیزش در بیاره و بهش کمک کنه.

تیونگم که جلوی تلویزیون نشسته بود حالا سمتشون برگشته بود و داشت با تعجب نگاهشون میکرد.

🧛🏻‍♂️a real manhwa🧛🏻‍♂️                          [کامل شده]Where stories live. Discover now