برای پارت آخر لااقل ووت بدین🥲
چند روزی رو خونهی پدر چان مونده بودن چون مثل اینکه یه جشن خانوادگی انتظارشون رو میکشید و از اونجایی که همگی قرار بود به خونهی پدرشون بیان پس فلیکس به همراه دو مرد کوچولوش این چند روز رو اونجا موند و چیزهای بیشتری راجعبه چان و خانوادهاش فهمید.
اینکه پیشینهی خانوادگیشون برمیگرده به هزاران سال پیش و اگه فلیکس باهاشون میرفت به استرالیا میتونست یه پیرزن چند هزار ساله رو ببینه و این پشم ریزونترین قسمت ماجرا برای فلیکس بود.
بزرگترین فرد خانوادهاشون که چیزی حدود پنج هزار سال عمر داشت و فلیکس حتی اگه نمیخواست هم نمیتونست در برابر فضولیش مقاومت کنه و نره.
البته بماند که این چند روزه با عوض کردن مداوم نظرش درمورد رفتن یا نرفتن چان رو هزار بار دق داد ولی به هر حال اون لی فلیکس بود و اگه مهربون رفتار میکرد عجیب به نظر میرسید.
امروز قرار بود چندتایی از برادرهای چان بیان و فلیکس برای دیدنشون لحظه شماری میکرد.
از اونجایی که طی این چند روز خیلی زیاد با مینهو مَچ شده بود و باهاش ارتباط گرفته بود بنابراین مطمئن بود که بقیهاشون هم باید موجودات باحالی باشن.
تو اتاق مشغول رسیدن به سر و صورتش بود و چانی که روی تخت درازکش شده بود داشت عمیق نگاهش میکرد.
+تو نمیخوای آماده شی؟!
_آمادهی چی؟!
+چه میدونم...تو که همش تو سر و صورتت بودی الان چی شده دپ شدی افتادی رو تخت؟!
_نمیدونم...حوصله ندارم...
فلیکس از توی آینه نگاهی بهش انداخت و تکخندی زد.
+پریودی؟!
_پریودِ چی بابا...فقط حس و حال هیچی رو ندارم...
+پریودی دیگه...ما مردا هم دوران پریودی بدون خونریزی رو از سر میگذرونیم...افسردگی، خستگی، بی حالی...
فلیکس همون طور که بیخیال رسیدگی به خودش شده بود گفت و سمت چانی که روی تخت ولو شده بود رفت و آروم و چهار دست و پا روش خزید.
+پیرمردمون افسرده شده؟! دلت شیطونی میخواد؟!
فلیکس با لحن منحرفانهای گفت و پایین تنهاش رو به پایین تنهی مرد بزرگتر مالید و همزمان لیسی به لبهاش زد.
_الان وقتش نیست لیکس...داداشام دارن میان...
چان جدی بهش توپید و پسر کوچیکتر ناامید لبهاش آویزون شد.
+باشه بابا...پیر شدیااااا دیگه شوخی هم سرت نمیشه...
خواست عقب بکشه که چان دستش رو روی کمرش گذاشت و مانع شد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
🧛🏻♂️a real manhwa🧛🏻♂️ [کامل شده]
Fanfic🧛🏻♂️A real manhwa🧛🏻♂️ "یه مانهوای واقعی" نویسند: boom ژانر: رومنس، اسمات، فلاف، فانتزی، سوپرنچرال، طنز، ددی کینک، هپی اندینگ،... کاپل: چانلیکس روزهای آپ: سه شنبهها همیشه فکر میکردم موجودات تخیلی یه جایی تو یه دنیای دیگه زندگی میکنن، مطمئن بو...