Exile 1

852 61 8
                                    

برای اخرین بار به چهره سردش نگاه کرد
چرا مثل دیشب باهاش مهربون نیست
ینی واقعا براش اهمیت نداشت
سرشو بالا اورد و فرشته مرگ. همون ازرایل. رو دید
. جیمین تو قوانین اینجارو شکستی تو دیگه پاک نیستی
تلخندی به بدبختیش زد کل زندگیش داشت عبادت میکرد و به ادمای توب بهشت خدمت میکرد
. تو به زمین تبعیدی پارک جیمین به انوان یه ادم به زمین میری تمام قدرت ها ازت گرفته میشه و در صورتی که ادم خوبی باشی طبق قوانین میای بهشت ولی اینبار نه به انوان خدمه و هوریه ادم های بهشت
به انوان یه ادم.
با حرفایه فرشته مرگ کمی امیدوار شد ولی فرشته مرگ پوزخندی زد و ادامه داد
.البته خودت میدونی چقدر گناهان اونجا شیرین ترن پس خیلی قراره برات سخت بشه
نفس عمیقی کشید
+قبول میکنم
..................
suga pov
....
با صدای زنگ در چشامو باز کردم
-چ خبرته
با تلاش های زیاد تونستم لحاف و از دست و پام باز کنم
-هر خری هستی بدون روز اخر زندگیته
رفتم و درو باز کردم
* سلام هه هه هه
و اولین چیزی که دیدم یه دهن بود که درست مثل اسب ها بود
لبخندی زدم و دوباره درو بستم
* هی کونی چرا بستی بزار بیام تو
از ترس دویدم برق و قطع کردم که مبادا باز زنگ بزنه
و خواب نازمو به چوخ بده
ولی با شنیدن صدای کلید که ته قفل میچرخه نزدیک بود قش کنم
سریع رفتم و زیر لحاف عزیزم پناه گرفتم
* مین یونگی عن بازی درنیار همه هستن نمیشه تو نباشی
،صدای پا
*ببین میتونی اونجا بخوابی قول میدم بهت کار ندم
،صدای پا نزدیک
*پاشو اماده شو یونگ چیزی خواستی من انجام میدم پس گشاد بازی در نیار
با بلند شدن لحاف به هوسوک نگاه کردم و لبخند زدم
-میووووو میووووو حاجی اشتباه گرفتی من گربم میوووو
و با صورت پوکر هوسوک مواجه شدم
* بلا نسبت بلا نسبت بو عن میدی گمشو حموم
اشک در چشمانم حلقه زد
-نهههههههه لطفا نه هوسوکا ولم کن
هوسوک از پشت یقم گرفته بود و به سمت حموم کشون کشون میبردتم
هیچ راه فراری باقی نمونده بود
-خیلی عنی دیوث گوزو ایشالا با.......به فاک بری رفیق فروش

و چند دقیقه من تو وان پر از اب . مغزی دارم از جنس پاکی. نشسته بودم تلاش میکردم گناه هایه زندگی قبلمو به یاد بیارم بلکه دلیلی برای اینهمه عذاب پیدا کنم هعی
خودمو شستمو لباسایی که اون اسب برام گذاشته بود رو پوشیدم
و تو اینه به خودم نگاه کردم
- هه
به خودم تو اینه چشمک زدم و رفتم پذیرایی
* جووون چه خوشتیپ شدی
- بودم تو کور بودی

 نشسته بودم تلاش میکردم گناه هایه زندگی قبلمو به یاد بیارم بلکه دلیلی برای اینهمه عذاب پیدا کنم هعی خودمو شستمو لباسایی که اون اسب برام گذاشته بود رو پوشیدم و تو اینه به خودم نگاه کردم - هه به خودم تو اینه چشمک زدم و رفتم پذیرایی* جووون چه خوشتیپ ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

این استایلش♡~♡
بالشتک رو پاشو پرت کرد که جا خالی دادم
* اگه مزه ریختنت تموم شده بریم
....
تو راه بودیم که موبایل اسب زنگ خورد
*الو
.....
*اره تو راهیم
........
*خاک نگفتی میخوایم مست کنیم
.......
بی صدا لبزدم کیه و در جواب اسب گفت کوکی
*باشه ممیخرم
قطع کرد
*باید بریم سوجو بخریم
-تو جنگل مست کنیم چه جالب ایده کی بود؟
*اممم خب کوکی
-اون بچه تازه هیجده سالش شده تو به حرف اون میخوای گوش کنی؟
*مگه چی میخواد بشه اصن من نمیخورم خب
یکم فکر کردم
-بیا یه کاری کن نه اون بچه ناراحت شه نه ما تو حالت مستی خودمونو بفاک بدیم
هوسوک یه لحظه نگاهشو از جاده گرفت
*چی
........

Sinful angel Where stories live. Discover now