اهنگ dionysus. by. bts
سعی کرد بلند بشه و جلو اینه ایستاد صورتشو شست تا کمی سر حال بشه یکم دیگه هم لباسشو مرتب کرد یونگی گفته بود نباید کسی میفهمید و خودشم فراموشش میکرد نگفتن راحت بود چون اون تا یه سال عشق به شوگارو مخفی کرده بود ولی اینکه خودش فراموش کنه سخت بود
. فک کن شکست عشقی خوردی بعد یه یارویی که با عشقت مو نمیزنه اومده و خب یه کارایی کرده چه حسی داشتی جان من تو کامنتا بگید من خودم فکر میکنم به چپم نبود.
....
توی شهر بازی راه میرفت هیونگاش و کسی که عادت کرده بود اوما صدا کنه رو نمیتونست پیدا کنه
چشمش به دکه پشمک فروشی افتاد
+عی گشمنهه هف
#شیندرلاااااااا
و دید که تهیونگ از دور دست ها داشت میدوید سمتش ولی تهیونگ تقریبا میدونست چه خبره و جیمین هم نمیتونست دروغ بگه پس هیچی نمیگفت
تهیونگ تا بهش رسید شونه هاشو گرفت و کل تنشو مورد برسی قرار داد
#خوبی؟
+هوم
#کاریکه نکردین نه
.نه پسرم پاک کن اون افکار کثیفو.
+هیونگ لطفا فراموشش کن
و حرف یونگیو براش تکرار کرد
تهیونگ نخواست جیمین رو معذب کنه
#خب بریم دنبال بچه ها راسی یونگی کو
جیمین لباشو قفل هم کرد و هیچی نگفت
ته سریع با جین تماس گرفت
=.....
#فقط جیمینو پیدا کردم
=......
# نزدیک دکه پشمک فروشی خوابش برده بود انگار زود تر از یونگی بیرون اومد و وقتی پیدامون نکرده نشسته و خوابش برده
=......
#خیله خب اومدیم
با دهن باز به چطور داستان بافتنه ته نگاه کرد خب خیلی خوب دروغ میگفت جوری که جیمین خودشم الان فکر میکرد خوابش برده بوده
....
=دیگه ازم جدا نشو خب وای میدونی چقد نگران شدم
~جینا خیلی به جیمین وابسته نشدی؟ داری پیر میشی.
=بچمه به تو چه پیرم خودتی شما چروک در صورت هندسامه من میبینی؟
-هففف کدوم گوری بودید دو ساعته
=یه جوری شیطونه میگه بکشمش ما کجا بودیم؟ تو گم و گور بودی
-رفته بودم دنبال بچت نگی یونگی خوردش
و هیچکس هواسش نبود جیمین نگاهشو میدزده تن تر از قبل پشمک تو دهنش میچپونه
و دست پوست روشنی جلو صورتی گرفته شد
-به منم بده
جیمین به سرفه افتاد و یه بزور یه تیکه از پشمکشو کند و تو دست یونگی گذاشت همون انشگتایی که ارضاش کردن
+نهههههه نمیتونم نمیتونم نمیخوامممم چرا من ا
ترس دارم اخه الان بیشتر از قبل ازش میترسم+
~خب بعدیو من بگم من بگم؟
#کی شیر موز گرفتی؟
~به تو چه
-بگو
~چرخوفلکککک
#زحمت کشیدی اول یکم بازی های باحال بکنیم بعد خسته شدیم میریم چرخوفلک
~ایش باشه حالا چی؟
#تونل وحشتتتتت کوک بیا تا بلیط فروشی مسابقه بدیم
~هیونگگگ تو از من بزرگتری این بچه بازیا چیه
کوک در حالی که میدوعید غر زد
+اوما تونل وحشت چجوریه
=ها ها ها تو تو فقط از کنار یونگی جم نخور
اونا فکر میکردن که جیمین با یونگی راحته بود ولی بود دیگه نیست ینی بعد گم شدنش و خوابیدن کنار دکه نیست
-چرا مگه من پرستار بچم که هی میندازی گردن من
=نکه تو بدت میاد بچم به این خوشگلی باتو راحته و تو محتاط تری نسبت کوک و ته پس بذار پیش خودت باشه
. ارههه خیلی محتاطه خیلی خیلیا ینی من که چیزی نمدونم.
-خودت چرا نمیای
=میام میام من میخوام جای راننده قطار بشینم از بچگی ارزوم بود
-مگه بچه ها میتونن برن تونل وحشت؟
= راننده قطار بودن ارزوم بود .جیمینا راه بیفت جلو تونل وحشت اونه
جین راهو به جیمین نشون داد و خودش و یونگی هم دنبال جیمین راه افتادن
-خیلی عنی فرزندم این همه فرست داشتی به کونش دست نزدی حالا تو بشیت براش جق بزن-
-استقفرلله بشین چشماتو بشور پسرم نکن-
ته و کوک بلیطا رو اوردن و بعد از رد کردن سفه تونل وحشت همه سر جاشون نشسته بودن و جیمین کاملا معذب تو جاش جمع شده بود. و یونگی داشت با چشماش قورتش میداد.
+یونگی هیونگ
یونگی ارنجشو به پنجره تکیه داده بود سرشو تو دستش گذاشته بود نگاه سردش روش قفل شده بود
-هوممم دیگه شوگا صدام نمیکنی
یونگی متوجه این نبود که جیمین چقد تو فشاره که یونگیو با شوگا یکی نکنه و احساساتشو کنترل کنه سعی میکرد که به خودش یاد اوری کنه اون کسی که الان پیششه یه ادمه و اسمش مین یونگیه نه مردی که از اتش ساخته شده و اسمش شهوتی بی انکار و زیبا شوگاس
+بهم نگاه نکن دیگه
قسمت دیگه جمله یونگی که مربوط به این بود که چرا شوگا صداش نکرده رو نشنیده گرفت
-هوم مگه چیزی شده که نگاهم معذبت کنه
و دستشو رو زانوش گذاشت
-قرار بود فراموشش کنی جیمینیی
. رو زانوی خودش منحرفا.
+من چیزی یادم نیست تو حالت عادی هم اگه کسی انقد بهم زل بزنه خـ خجالت میکشم
-چی یادت نیست جیمینی
+اینکه..اینکه من ینی تو ینی ما چیز چیز دیگه اههه
جیمین اهه خسته کشید
یونگی خندید انگار از خجالت زده کردنه جیمین خوشش اومده بود
-دیدی یادته کوچولو تو فقط یه دروغ گویه کوچولویی
+شوگاااااا اذیتم نکن
جیمین برای لحظه ای فراموش کرد که باید یونگی و شوگا رو جدا میدید
-چیشد باز شوگا صدام کردی نکنه باهام قهر کرده بودی الان اشتی کردی؟
جیمین خواست جوابشو بده که چراغا خاموش شدن
-فکر کنم شروع شد
و قطار با صدایه گوش خراشی راه افتاد صدای جقد و شبح از باندهای اطراف پخش میشد
-پفف اینا که ترس ندا.....
جملش با افتادنه شیع درحاله تکون خوردنی که لباس سفید تنش بود ولی کوچیک بود قطع شد داده جیمین هوا رفت و با پا رفت رو صندلی تا بتونه از اون موجود ترسناک دور بشه یونگی خم شد و عروسک رو گرفت دستش
-اسباب بازیه نترس
و از پنجره پرتش کرد بیرون
جیمین هنو کپ کرده بود داشت به پنجره نگاه میکردم
و یونگی هم جدیدا علاقه پیدا کرده بود با چشماش جیمینو بخوره
-هف بیخودی ترسیدی جیمین و همینطوره قطار در حال حرکت بود دره سمت جمن باز شده
و یهو یه نغر بالباسای عجیب و گریم ترسناک داخل واگن پرید
جیمیت خودشو عقب عقب کشید و همراه هر زره ای که عقب میرفت از ترس اونی که بنظر یونگی جنگولک بازی داشت درمیارد، جیغ میزد
جیمیت انقد عقب رفت که که که الات تقریبا به یونگی چسبیده بود
. لازمه بگم تهکوک همو بغل کرده بودت و با هم همزان عر میزن و جین هم با شمشیری که قبل اومدن تهکوک
تو یه بازی بزنده شده بود داشت با هیولای تو اتاقکش میجنگید؟.
=خجالت نمیکشی نمیبینی چه هندسامم نه ببین صورتم چیزیش بشه دیگه خودتو چیزی فرض نکن چون من قبل هر کاریت همین شمشیر رو میکنم ماتهتت
جیمین داشت جیغ میزد خودشو عقب میکشید
تقریبا فهمیده بوده که دیگع نمیتونه بره عقبولی اون امیدشو از دست نمیداد
-بسه جیمین گوشام کر شد
همع هیولا ها از واگن های قطار بیرون پریدن و دوباره قطار راه افتاد طولی نکشید که قطار ایستاد
+چ چی شد
-از رو پام برو اون ور
جیمین سریع بلند شد
=عه چرا نگه داشتن ای هندسام ازار کجا فرار کردی هااا
~خراب شده؟
#من میرم پایین ببینم چیشد
چند ثانیه از رفتنه ته گذشته بود
=چی شده؟
~من بگم اسلندرمن خوردش نفر بعدیم ماییم
#بچه ها
-ها؟
#ریل تموم شده فک کنم بقیشو باید پیاده بریم
....
امتحان دارم اره یکم دیر به دیر مدم دگه
خب ووت کنید زر بزنید نظر بدید
بای
YOU ARE READING
Sinful angel
Fanfiction+شوگااا من فک میکنم دوست دارم دستشو به سر پسر کوچیکتر کشید _چیزی که بین ماعه قرار نبود عشق باشه یادت رفته؟ میدونست از فردا قرار نیست همو ببینن کاپل: یونمین نامجین ویکوک