اهنگ. baby by madison beer
با. beautifull by camila cabello
دومیو وقتی گفتم پلی کنید
وقتی یونگی از اتاق بیرون اومد با صحنه کاملا غیرممکنی مواجه شد و اون بنظرتون چی میتونه باشه
ته رو کوک خیمه زده بود
خب این خیلی غیر ممکن نیست ولی با وجود این جین رو مبل تک نفره ی گوشه سالن نشسته بود خیاری که یونگی احتمال میداد همونیه که با مخه هوسوک اسابت کرده رو پوست میکند و میل مینمود
دوباره هواسشو به اون دوتا احمق جمع کرد
-هعی شما دوتا چه غلطی میکنید
ته خودشو بلند کرد و پشته سرش کوکم خودشو کشید بالا از ظاهرشون معلوم بود هرچی یونگی در موردشون هدس زده بود اشتباه بود
#چی شده
فلش بک.
ته دسته بازیو گرفت بالا و طوری که انگار داره با طرفدار های خیلی بای بای میکنه دستاشو تپ هوا تکون میداد
#خجالت زدم نکنین من متعلق به همتونم
و بوس های هوایی پشت سر هم میفرستاد
جونگکوک بلاخره از شیر موزایی که تا الان پنج تاشو خورده بود دلکند تقریبا نصف کارتن شیرموز مونده بود و همه بنامه کوک شده بود پس الان داشت میخوردشون
~بازی ندیدی هیونگ خیلی خود پسندی
دسته بازیو گرفت
~با باهام بازی کن تا نوبت کنم
تهیونگ خنده ای کرد و دسته دیگه رو از رو میز برداشت
#بیا شرطی بازی کنیم که حداقل یکم باختت برام سود داشته باشه
~من هستم بگو شرطت..
#همه شیر موزاتو باز کنیو بریزی زمین و تو..
کوک اب دهنشو قورت داد حتی تصورشم دردناک بظر میرسید چه برسه به اتفاق افتادنش پس به هیچ وجه نباید میباخت
~با دوستدختره جدیدت کات کنیو تا یه ماه برام نهار بخری
#وایسا چیکار به دوستدخترم داری بعدشم قبول نیست تو دو تا شرط گذاشتی
کوک دست به سینه شد و تکیه شو به کاناپه نرمه جین داد
~به هر حال اینا شرط منن در صورت باختت باید انجامشون بدی نمیتونی از زیرش در بری کیم
کوک با قیافه خوپسندی بهش خیره شد
#وایسا ببینم این قیافه چی میگه کوکی خیلی خودتو دست بالا نگیر
~میبینیم
و اینگونه شد که شروع به بازی کردن
=اههه خیار تموم شده خیار میخواستم
*استغفرالله خیارو میخوای چیکار هیونگ
و جین از اون جایی که خیار تموم شده بود یک عدد هویج برداشت و چند لحظه بعد همون هویج با مماخه هوسوک اسابت کرد
=اگه ذهنه منحرف شما بزاره میخوام کوفت کنم
و کمی که چشماشو تو پذیرایی خونش چرخوند به چیزی که میخواست رسید
=الهی پیدا کردم
هوسوک وقتی نگاه جینو رو پایین تنش دید شوکه شد
*خیاره منو نمیگه که نه؟*
ولی جین داشت سمته اون میومد و چشاش از تعجب چهار تا شده بود
*وات ده فااااک
وقتی دید جین دستشو پایین میاره داد زد
=بکش کنار کونتو
و خیار از کناره پاهای هوسوک برداشت
*هففف
=چته چرا جار مزنی
*هچ میرم دسشویی
*اوت شت نزدیک بود برینم به خودم همینه میگن زود قضاوت نکنید*
~بردمممممم
کوک دسته بازیشو گرفت بالا و با خیاله این که قرار نیست بلایی سره شیر موزاش بیادو تا یه ماه نهاره مجانی دار و البته بی شوهر کردنه اون دختره...... روی ابرا داشت با رنگین کمون تانگو میرقصید
#هعی تو نگفتی قبلا بازی کردی اینو
کوک لباشو کون مرغی کردو به ناکجا آباد خیره شد
~خب تو نپرسیدی ولی شرطمون هنو سرجاشه هاا
#من برات نهار میخرم ولی دوستدخترم نه هنو به مرحله تخت نرسیدیم حتی
~شرط شرطه مستر کیم باختی و حالا میریو خیلی با جذبه وایمسی جلوشو میگی میخوای بهم بزنی و تامام به همین راحتی به همین خوشمزگی
ته با حرص دسته بازیو رو مبل پرت کرد
#من کات کنم چی به تو میرسه
کوک شونه ای بالا انداختو شیر موزشو باز کرد
~حتما یه چی میرسه که میگم
ته ابرویی بالا انداخت
#از رز خوشت میاد؟
کوک که بی خیال داشت شیر موز میخورد که منم الان هوس کردم و نمیدونم چجور نویسنده ای هستم که انقدر خودازای دارم و تا میخواد یادم بره باز میگمش
اره همونطور بیخیال جوابداد
~چرا باید از اون دوست دختره هرزت خوشم بیاد دیدی اصن بخوام نگاهش کنم؟
نگاه خاصی بهش انداخت جلوتر رفتو شیرموز رو از دستش گرفت
~هعی مگه مرز داری بدش
با حالت گریه گفت و به ته که جلوش چهار دستو پا رو مبل وایستاده بود و به چشماش خیره بود، نگاهی انداخت هیچ جوره نمیشد چیزی از چشماش فهمید
ولی این باعث نمیشد ارتباط چشمیشو با پسر قطع کنه
نی شیر موزو سمت دهنش بردو چند باری میک زد
~این چشه ~
~چرا شیر موز منو میخوره ~
کوک دید که هیونگش پاکتو رو میز گذاشت و بعد
پشتش خیلی محکم با سطح نرمه مبل بخورد کرد
ته روش خیمه زده بود
#یا از من خوشت میاد خرگوشک؟
کوک اب دهنشو قورت داد ایده ای نداشت واقعا نمیدونست چرا گفته ته با رز کات کنه البته چرا،میدونه چون اون دختر خیلی بچ عه از نظر خودش چون وقتی توی راه روی لاکرا رو در شده بودن رز جوری که انگار یه هرزس بهش نگاه کرده بود و با گفتنه گی حال بهم زن هلش داده بودو رفته بود.
درواقع کوک گی نبود
فقط پسرایه گی ازش خوششون میومد و در جواب اعترافشون کوک با یه معذرت خواهی ردشون میکرد و همین باعث شدت بود خیلی به چشم دخترا کنه بیاد.
# درست میگم مگه نه
کوک مستقیم تو چشماش نگاه کرد
~یک حتی یک درصدم ازت خوشم نمیاد تهیونگ
دو چرا اینجوری میکنی من دوستتم نه یکی از اون هرزه هایی که تو دانشگاه اویزونت میشن
و سه. سرشو چرخوند تا دیگه ارتباط چشمی با هم نداشته باشن .لطفا بلندشو من راحت نیستم
.فلش بک تامام شد
#هیچی ههه
کوک سرشو جلو داد و وقتی کسیو پشته یونگی ندید پرسید
~سیندرلا کو
یونگی با به یاد اوردن تند رفتنش چرخی به چشماش داد و سعی کرد احساس گناه نکنه
-گفتم استراحت کنه
~اها
#هیونگ جیمین یکم عجیب نیست؟
کمی فکر کرد اره اون هنوزم چیزی ازش نمیدونست ولی نمیدونست چرا ولی زیادم دیگه مهم نبود تا جایی که جیمین براشون دردسر درست نمیکرد بودنش مشکلی نبود
پس سرشو به نشونه منفی تکون داد همون موقع هوسوک از دشوری خارج شد
*خب یونگ بریم؟
سرشو تکون داد و خداحافظی کردن
سواره ماشین شدن راه افتادن به خونه من
*فردا باهام میای بار؟
به هوسوکی که داشت رانندگی میکرد نگاهی انداخت
-اتفاقی افتاده خوب بنظر نمیاد-
-اهه فک نکنم فردا تا شب کمپانیم
*برای ترک جدیدت؟
-اره بیشتره کاراش مونده الان تنها چیزی که امادس شعرشه فراد نت نویسی رو تموم میکنم
و باید یه رقص براش طراحی کنم اصلا با این معلم رقص جدید نمیتونم کنار بیام ای کاش خودت میموندی
هوسوک دنده رو عوض کرد و میدونو دور زد
*نمیتونم برگردم کمپانی و هفته بعد میرم پاریس هففف به یه استراحته اساسی احتیاج دارم
-خوش بگذره
یونگی گفت ولی خودشم میدونست اصلا دلش نمیخواد هوسوک بره اون براش مثل برادرش بود و بهترین دوسته هم بحساب میومدن همیشه باهاش راحت بود
افکارش سمت پسری که حتما الان توی تخت جدیدش داره خوابه ناز میبینه سوق پیدا کرد
اون شونزده سالش بود و الان اولای پاییز پس فردا باید با جین حرف میزد تا ببرنش مدرسه ممکن بود اون بچه بهونشو بگیره
لبخندی گوشه لبش شکل گرفت از اینکه چطور بهش زل زده بودو خواهش میکرد نره ولی با به یاد اوردنه اینکه چطور بهش توپید هفی کرد حتما اون الان ازش ناراحته باید از دلش درمیاورد
وقتی فهمید دارت به چی فکر میکنه پشمای خودشم ریخت .یونگی کسی نبود که به ناراحتی کسی بخاطر حرف اهمیت بده
*کجا سیر میکنی؟
با صدای جفر از افکاره بی سرو تهش بیرون اومد
-ها
*میگم کجایی
-تو ماشین
*فردا یه سر به روان پزشک بزنیم
-چی چرا
*یه ساعتع جلو در خونتیم یواش یواش دارم فک میکنم جدی یا رباطی یا مردی
-عا عاا مرسی شب بخیر
و پیاده شد
*خدا همتونو به حق همون پی دی نیم شفا بده
kooki pov
چشامو با صدای زنگ مبایلم باز کردم
~هیونگ هیوننگ بیدا شو
با چشمای بسته زمزمه کردم تا تهیوگیو بیدار کنم
#ههممممم مم
چشامو باز کردم
~این چیه چرا اینه اینجوری چیه چی بع چیه عااااا تهیونگ خودمونه~
انگار که تازه اپدیت شدم پاشدم نشستم تف تو این زندگی ایت مدرسه چرا دست از سره هفته صب برنمیداره
قافل از اینکه من و ته دیگه دانشجویم و مدرسه نمیریم الانم هردومون به بدبختانه ترین شکل ممکن ساعت هفت کلاس داریم
~تهیونگ پاشو هفته بگا دادیم پسرم پاشو
#نمیخوام پنج دقه فقط پن.....
و صداش تحلیل رفت و بازم خوابید
~پاشو هیونگ پاشوووو امروز با اون استاد سگت و استاد سگتره من کلاس داریم
محض اطلاع من دانشجوعه هنرم و خدا بخواد قرار پیکاسویی چیزی بشم و ته هم دانشجوی دکترا چون دانشکده هامون نزدیکه همه باهم میریم و امروز انتخاب خوابگاه میکنیم
من ترجیح میدم تنها بیفتم..
#از زندگیم متنفرم چرا چراااا کوکی بیا خفم کن بکشم مرگو به نخوابیدن ترجیح میدم
~پاشو گمشو برو دوش بگیر صبحانه حاضر میکنم
و ته هق هق کنان به دشوری روانه شد
دیشب بعد رفتنه یونگی و هوسوک هیونگ قرار شد بریم اتاقی که یه تخت دو نفره داشت جز یه اتاق دیگه مونده بود که تخت نداشت
و همین موجب شدت بود الان از شدت کمردرد تهو لعنت کنم چون اون ارانگوتان همه پتو رو بغل کرده بود و روی من باز مونده بود
رفتم اشپزخونه تا صبحونه اماده کنم منظورم از صبحونه اینه که همت کنم نوتلا شیر موز و چندتا نون تست بر دارم
ته در حالی که داشت دکمت هایه پیرهنش رو میبست از پله ها پایین میومد
~بخور بریم
......
بعد رسیدن هرکدوم به دانشکده هامون رفتیم تا روز شخمی مونو بگذرونیم
سرکلاس با دقت استاد که داشت گل رسی رو با کاردک خراش میداد و هر لحظه بیشتر به چهره یه انسان شباهت پیدا میکرد خوب به حرفاش گوش میکردم نگید خرخون من جدی هنرو دوستدارم
€جوئن بیا چشمه چپشو درست کن
و کارده دیگه برداشتو گرفت جلوم
خم شدم تا بتونم خوب چهره گلیو ببینم
تخمه چمشو خوب مثل مال استاد درست کردم ولی وقتی داشتم با خراشای ریز قرینه چشمو درست میکردم چیزی از پیشت باهام برخود کرد و کارد زیاد از حد تو چشم فرو رفت با اعصبانیت برگشتمو با رز مواجه شدم
عا یادم رفت بگم این گله نو شکفته هم رشتش هنره
~چرا اینجوری میکنی رز قلم تو چشمه مجسمه فرو رفت
¥چرا عصبی میشی خب اتفاق بوده
~ارههه اتفاق بودنشو من بهتر از همه میدونم~
€ تا اینجا هم خیلی خوب بود من خوب هواسم بهت بود
لبخندی زدمو عقب رفتم تا پیش بقیه بچه ها به توضیحاته استاد گوش بدم
....
€بفرمایید مرخصید
کلاس تموم شد و من درحالی که جزوه های کم حجممو زیر بغل زده بودم از کلاس به مقصد کافه تریا بیرون امدم
~باید نظرمو راجب این استاده عوض کنم انقدرام سگ نیست~
....
شیر موزمو گرفتم و رفتم پشت یکی از میزا نشستم
که رز و داروستش. چندتا دختره دیگه .اومدن تو
داشتم فکر میکردم که کی قراره ته با این ببو کات کنه ایشششش دختره نچسب
الان پلی کنید
و دوباره نگاهی به دره کافه انداختم وتهی که با ورودش کفترا پر زدنو صدای اواز فرشته ها بلند شد
اره خلاصه صحنه اهسته هم شد
بعد جیغ چندتا دختر
بعد لبخند مکش مرگمای ته به دخترا
بعد غش کردنه دخترا بعد اب قند خوردنشون
بعد دیگه دیزنیم انقدر شورشو درنمیاره
رز براش دست تکون داد ولی ته بی اهمیت بهش اومد پیش پیشه وایسا چرا داره میاد پیشه من
و د ف
وات ده فاخخخ
ته وقتی بهم رسید مچو گرفتو بلندم
~هوی چته چارمینگه دوم
ته هیچی نگفت و شیر موزه من شیر موزه عزیز تر از جانم رو میز جاموند
~شیرموزممم
وقتی دیدم داره سمته رز میبرتم ویندوزم بالا اومد
~ته پسرم گلم ولم کن الان خببب چرا اینجوری میکنی اخه تو
و دیگه دیره خیلی دیره کوکه تو داره میمیره
چون رز داشت با نگاه عصبیش سوراخم میکرد و ته برعکس همیشه با جدیت به رز نگاه میکرد
¥چیشده عزیزم چرا اینو با خودت اوردی
و منو با انگشت نشون داد
~این به درخت میگن ته جان توتفرنگی ولم کن برم بهش بفهموم این کیع ~
خودمم میدونم هیچوقت قرار نیست همچین اتفاقی بیفته ولی خب مشکلیپیش نمیاد اگه یکم خیال بافی کنم
#رز
من میخوام بهم بزنیم
و چهره رز با همین جمله به فاخ رفت
و دیگه لبخندی روی لباش دیده نمیشد
~هار هار هارهار ویی دلم خنک شد~
¥چرا تهیونگ من اشتباهی کردم؟ اصلا چیشده میشه بگی؟
برای لحظه ای دلم برای ته سوخت چون فک کن بری کات کنی بعد بگه چرا بگی بخواطر یه بازی شرطی با رفیقم باید باهات کات کنم
#من فقط دیگه ازت خوشم نمیاد فک میکنم از همون اولم اشتباهکردم پیشنهادتو قبلو کردم
رز با حرص نگام کرد بلند شد
¥نکنه، نکنه بخواطر این هرزس، ته عزیزم این پسره چی بهت گفته که اینطوری کردی
~نه داداش دیگه بزار بندازم سگام بخورنش من که سگ ندارم هق من سگ میخوامممم~
ته ابرو بالا انداخت
#هرزه؟ هاه هرزه اول اینکه تو حق نداری به دوست من بگی هرزه و دوم چون تو خودت یه هرزه واقعی که الان بهت گفتم نمیخوامتو بازم انقدر داری اویزون میشی و سوم اینکه صدبار بهت گفتم الانم میگم منو ته صدا نکن هرزه
بگم پشمام فر نخورد دروغ گفتم
خورد خیلیم فر خورد
~راس میگههههههههههه
هق هیچوقت بجا دهنمو باز نمیکردم هیچوقت
ته با تعجب برگشت سمتم و ضایع بود بزور خندشو نگه داشته
همونطور مچم اسیره بدبخته سیلوه و هر چی سیاه بخته دستاش بود سمت بیرونه کافت تریا کشیده شدم
#به شرتم عملکردم ولی اون اخری دیگه چی بود
قرمز شدمو کفه دستمو با فشاری که خودتون وقتی کاره خیلی احمقانه میکنید به پیشونی کله لپ و.... میکوبید.رو پیشونیم کوبیدم
و ته زد زیره خنده
جوری میخنید انگار چارلی چاپین خدا بیامرز از گور برخاسته داره برا ته با اهنگه دختره بندر تکون میده
#اخ ای خیلی باحالی کوک واییی هر هر هر هر هر کیوتیییی لپاشوو
و هین خنده لپه قرمزمو گرفت
~به من گفت کیوت~
اولین بار نبود ته بهم میگفت کیوت ولی اینبار
وقتی این کلمه رو به زبون اورد هس کردم قلبم تند تر از این نمیتونه بکوبه و من همون طور با لپایی که الان حتی قرمز تر شده بودن به خنده های مستطیلیش خیره بودم
~عه اون سبزیه اونجا گیر کرده؟ ~
.....
های گایز این پارت نسبت به بقیه طولانی تر بود
خب امیدوارم خوشتون بیاد
اگه دوست داشتید لطفا ووت بزنید
ووو خب شیر کنید
کامنتم بدید اگه نظری درخواستی چیزی هست
فعلا
YOU ARE READING
Sinful angel
Fanfiction+شوگااا من فک میکنم دوست دارم دستشو به سر پسر کوچیکتر کشید _چیزی که بین ماعه قرار نبود عشق باشه یادت رفته؟ میدونست از فردا قرار نیست همو ببینن کاپل: یونمین نامجین ویکوک