موبایلشو تو جیبش برگردوند
هوا سرد بود و فقط تی شرت سبزش تنش بود که کمکی به گرم کردنش نمیکرد
بعد از اینکه با کوک دعوا کردن برگشت و با اتاق خالی مواجه شد
مثل اینکه کوک اتاقشو عوض کرده بود
اما درست وقتی که برایه اخرین بار قبل خوابیدن گوشیشو چک کرد
یه مسیج ازش گرفت~میشه بیای ورودی شمالی دریاچه ؟ باید باهم حرف بزنیم~
و همونطور که میدونید بدون اینکه حتی یه سویشرت یا هودی بپوشه مثل چی دریاچه دوید و الان داره یخ میبنده
کم کم داشت فکر میکرد کوکی فقط خالی بسته و فردا قراره بخاطر اینکه انقد عجول بوده مسخرش کنه
اما صدایی که از پشت سرش شنید عکسشو نشون میداد~ هی ته
برگشت و تونست زیر نور چراغای اطراف ببینتش که سرشو پایین انداخته بود نوک کتونیشو به شنای خیس میکشید
# قرار بود حرف بزنیم؟
سرشو تکون داد و بازم سرشو بالا نیاورد
این مظلومیتش باعث میشد تهیونگ بخواد بدون هیچ حرفی ببخشتش و ازش بخواد انقد تاینی و معصوم بنظر نرسه ولی اون اینکارو نمیکرد نه تا وقتی قلبش بخاطر همین پسر تاینی شکسته بود
دماغشو بالا کشید
~امم خب من من معذرت میخوام من نمیخواستم ناراحتت کنم لطفا منو ببخش
تهیونگ سرد نگاهش کرد و چه خوب کوکی سرشو بالا نیاورد تا ببینتش
#همین؟ معذرت خواهی کنی و منم درجا ببخشمت؟
کوک تو متوجهی چت شده ؟
کمی خودشو بهش نزدیک کرد و سرشو بین دستاش گرفت
بینی سرخ و چشمای اشکیش و نمایان شدن و به وضوح ترسیدنش وقتی ته بهش نزدیک شد
#ازت میخوام بهم بگی چرا باید همچین ریکشنی بهم بدی بنظرت چیکارت میخوام بکنم هاا؟ گریه کردنت چیزیو درست میکنه؟
میشه بفهمی من قرار نیست بهت اسیب بزنم؟ من گی نیستم و اگه بودمم قطعا تو قرار نبود اونی باشی که میخوام باهاش بخوابم یا هرچیاز حرفش جا خورد و تقریبا شکست بدنش بین دستای ته شل شد و نفس کشیدن براش سخت تهیونگ راست میگفت اون چه بلایی سرش اومده بود؟
چرا بجای اینکه از این حرفش خوشحال بشه حس میکرد باید بزنه زیر گریه و بره تو همین دریاچه خودشو خفه کنه؟با دیدن اشک های کوک کمی نرم شد اما با بلند بلند هق زدنش نمیدونست چیکار کنه
پس فقط بقلش کرد
ولی جوابش پس زده شدن بوددوباره سرش پایین بود اما این بار اشکاشو پنهان نمیکرد
~وقتی کوچیک بودیمو یادته ته؟
اخماش توهم رفت
#این چه ربطی به الان داره ؟
کوک سرشو بلد کرد با لبخد به چشماش خیره شد
~پس یادت نیست!
#هی کوک ببین نمیدونم چرا الان باز گریه کردی ولی ازم نترس خب ؟نمیتونم بیشتر از دوست باهات کاری کنم نمیتونم بهت اسیب بزنم چون من دوستت دارم
دوباره بغلش کرد و اینبار پس زده نشد
اروم موهاشو نوازش کرد و بدن لرزنشو فشورد
# میخوای قبل خواب یکم اینجا قدم بزنیم؟
سرشو بالا گرفت و بی هیچ حرفی نگاهش کرد
تهیونگ از دیدن چشمای براقش وقتی انقد کیوت بهش خیره بود لبخند مستطیلی بزرگی تحویل داد و بینی سرخو فشار داد
#قبلش بیا بریم صورتتو بشور انقد الکی گریه میکنی چشمات درد میگیرنا
........
امروز روز اول بود و با بازیگرای دیگه داشتن خوش میگذروندن انقدر که یادش رفته بود به جیمین زنگ بزنه و الان هم احتمالا خواب بود پس گوشیشو روی تخت انداخت و بعد دراوردن بولیز صورتیش سمت حموم رفت
اب گردمو باز کردو بعد تمام خستگیشو به راحتی در کرد
رو به رویه اینه تویه حموم ایستارد
YOU ARE READING
Sinful angel
Fanfiction+شوگااا من فک میکنم دوست دارم دستشو به سر پسر کوچیکتر کشید _چیزی که بین ماعه قرار نبود عشق باشه یادت رفته؟ میدونست از فردا قرار نیست همو ببینن کاپل: یونمین نامجین ویکوک