~part4~

210 30 0
                                    

انگلیس,سال۱۹۹۰

توی دنیا لحظاتی هستند که دوست دارید چندین و چند هزار بار تکرار شوند تا حس خوشایند آن لحظه را بیشتر از یک بار تجربه کنید و این حقیقت تلخ که فقط یک بار آن اتفاق در زندگیمان رخ میدهد و تلخ تر از آن اینکه ما درک کافی از خوشایندی آن لحظه را نداریم است.

عینک طبی اش را در اورد و آن را روی میز کهنه چوبی مقابلش گذاشت,برگه روی دستگاه تایپ سبز رنگش را برداشت و کنار بقیه برگه ها که داستان زندگی اش را در آن مینوشت منگنه کرد, دست چروکیده اش را به چشمانش کشید و اعصا چوبی اش را محکم گرفت و بلند شد و مقابل پنجره داخل ایستاد,به ساختمان های نیمه کاره که جای درختان تنومد را میگرفتند نگاهی انداخت,مرور و نوشتن خاطرات قدیمی اش بیشتر از قبل اون رو گوشه گیر کرده بود و کمتر به اجتماع و دنیای بیرون از آن خانهء پر از خاطره فکر میکرد,هر وقت که به اینجای خاطره اش میرسید چه وقتی برای خودش آن را مرور میکرد و چه وقتی که آن را برای کسی تعریف میکرد تموم وجودش پر از حسرت و دلتنگی میشد,تصمیم گرفت دوباره مقابل دستگاه تایپ بنشیند و آن لحظه زیبا را باری دیگر در ذهنش نقش ببندد.

یونان, سال۱۹۲۰

سرش رو بالا اورد,هول کردم و نون تستم از دستم افتاد و با حسرت به صبحانه امروزم نگاه کردم ,دستی مقابل صورتم دراز شد و با تعجب به تستی نگاه کردم که رو به رویم قرار داشت ,سرم را بالا اوردم و به پسری که چند لحظه قبل دیدم نگاهی انداختم ,با لبخند مقابلم ایستاده بود اول به اون و بعد به تست توی دستش نگاهی انداختم ,داشتم فکر میکردم که الان باید چیکار بکنم که اون شروع کرد به حرف زدن

-بگیرش لطفا ,من علاقه ای به خوردن صبحانه ندارم ولی میدونی که مادر ها اهمیت نمیدن.

با گیجی نگاهی بهش انداختم و همونجوری که داشتم موقعیت رو تحلیل میکردم خودش رو کنارم روی نمیکت پرت کرد که باعث شد کمی جا به جا بشم.

-من جانگ هوسوکم ,دانشجو رشته حقوق و سال اولی ,خوشحالم میبینم که کسی هم مثل من صبح به این زودی اومده بیرون ,میدونی که همیشه این موقع ها دل انگیزترین هوا رو در کل روز داره.

با لبخند نگاهی بهش کردم ,این حس گرما و صمیمیتی که به ادم منتقل میکرد باعث میشد بیشتر بخوام باهاش آشنا بشم و وقت بگذرونم ,توصیفی که از این صبح پاییزی کرد باعث بزرگتر شدن لبخندم شد انگار کسی حرف دلم را به زبان آورده بود.

*منم مین یونگیم ,دانشجو رشته نویسندگی و سال اولی

●دست از تایپ کردن برداشت با یاداوری این بخش از خاطره اش,  دلش کمی گرفت و دوباره شروع به تایپ کردن کرد.

برقی در چشمانش دیدم که تا به حال آن را ندیده بودم.

-اوو,این عالیه هر دو میتونیم بعضی از کلاس ها رو باهم بگذرونیم , باهم صحبت کنیم و خاطره تعریف کنیم ,میدونی یکی از کارای مورد علاقه من تعریف خاطره برای دیگرانه البته من از شنیدشون بیشتر لذت میبرم.

انرژی که در اون وجود داشت باعث میشد اون کسالتی که همیشه دارم را فراموش کنم و به ادامه صحبت هایش با دقت گوش بدهم

ATHENWhere stories live. Discover now