من دوست داشتم تمام فصل های سال پاییز میبود و او دوست داشت همیشه بهار باشد ولی حیف که ما در زمستان گیر افتاده بودیم و هیچوقت نه پاییزی دیدیم و نه بهاری حتی تابستان هم رفته بود.......
اولین روز دانشگاه چیز خاصی به جز پیدا کردن کلاس ها و هم صحبتی با ادم های جدید نداشت ولی با این حال تونستم یک جای خوب در کتابخانه بزرگ دانشگاه پیدا کنم تا کسی در اطرافم نباشد ,حتی نمیدونم چرا ادم ها با ساکت بودنشون هم حواسم رو پرت میکردن,درست اخر راهروی شماره چهار که دو طرف راهرو میز های مطالعه قرار گرفته بود ,تابلوی بزرگی وجود داشت که تصویر یک زن زیبا با گل رزی در دستانش و کتابی بر روی میز و نگاهی که حس غم را منتقل میکرد بود و پرده قرمز رنگ مخملی از پشت اخرین قفسه کتابخانه تا گوشه تابلو وصل شده بود که فضای خالی به وجود اورده بود ,پرده را کنار زدم و روی زمین نشستم ,دفتر خاطرات چرمی ام را دراوردم و شروع کردم به نوشتن اولین خاطره ام*اولین روز در دانشگاه آتن*
●جلد چرم دفترچه خاطراتش را لمس کرد و بند دورش را باز کرد ,هیچوقت حسی که موقع نوشتن اولین خاطره و اولین کلماتی که وارد ان دفترچه کرده بود یادش نمیرفت.....
وقت رفتن به خانه رسیده بود ولی هنوز زوج هایی بودند که زیر درختان حیاط دانشگاه درحال صحبت کردن بودند یا به هم تکه کرده بودند تا ارامش بگیرند,داشتم با سنگ جلوی پایم بازی میکردم که کسی اسمم رو فریاد زد ,به سرعت برگشتم و دیدم آن پسر که صبح زود دیده بودمش با کتاب هایی که زیر بغلش زده بود به سمتم میدوید
*یو.. یونگی
سرعش را کم کرد و روی زانو خم شد و با یک نفس عمیق صاف ایستاد و به من نگاه کرد,با تعجب نگاهش میکردم تا حرفش رو بزنه
*هی ,میخواستم ببینم تو اقای مارسیس رو میشناسی؟
^منظورت اقای مارسیسه که باغ گیلاس داره؟
*اره,اره همون
^خب اره میشناسم ,چطور؟
*راستش میخواستم بدونم پایه ای بریم اونجابا تعجب بهش نگاه کردم ,مگه دیوونه شده بود که حتی توی یک قدمی باغ مارسیس ها پا بزاره ,اونا روی باغشون خیلی حساس بودن
●هنوز هم وقتی بهش فکر میکنم دلیلی پیدا نمیکنم که چرا اون کار احمقانه رو قبول کردم ,هنوز هم درد تنبیه ای که شدم رو به یاد دارم ولی تنها چیزی که میدونم اینه که ,ارزشش رو داشت.
*هیس یواش تر
^مطمئنم توی دردسر بدی میفتیمهمونجوری که پامو روی اجر دیوار میزاشتم تا ازش بالا برم گفتم
*هی انقدر ترسو نباش ,چیزی نمیشه فقط میریم تا یه شاخه بکنیم
^اصلا برای چی باید اینکارو بکنیم ,چرا نمیریو از این همه درخت که کلی شاخه دارن یکیشو نمیچینی
*یک اینکه به خاطر دوست دخترمه ,دوم اینکه همه شاخه ها که یکی نیست ,پیچش شاخه های این درخت خیلی خاصه باید حتما از اون باشه,سوم اینکه اگه میخوای غر بزنی و جا بزنه همین الان ,اییییییییییییییی
^هی مراقب باش
آنچه خواهید خواند:
^متاسفم ،همش تقصیر منه
*چی.....؟
.....................................................
لابای من وقتی این علامتو میزارم●
یعنی داره چندین سال بعد رو توصیف میکنه
YOU ARE READING
ATHEN
Historical Fictionوضعیت:متوقف شده🔴 چشمم به کسی افتاد که درست مقابل ساختمان دانشگاه آتن به درختی بزرگ که برگ هایش هنوز هم سبز مانده بود, تکه زده بود و یکی از پاهاش را جمع و آن یکی را دراز کرده بود و کتابی را با دقت میخواند.هیچ کسی آن اطراف نبود,میخواستم جلو برم و باه...