درود به ریدرای گل آتن
میخواستم یه خبر خوب بدم ولی اول میخوام یچیزایی بگم و بعد خبر خوب رو بگم
خب میخوام اول از این شروع کنم که چند وقت یا بهتر بگم حدود یکسال نبودم ,توی این مدتی که نبودم اتفاقات زیادی افتاده هممون میدونیم چه بلایی سر ایران عزیزمون اومده نمیدونم بهش بلا بگم یا یه اتفاق خوب ,بلا برای کشته شدن عزیزامون که با اینکه اصلا نمیشناختیمشون ولی بازم انگار خیلی بهمون نزدیک بودن یا اتفاق خوب برای اینکه هممون داریم توی مسیر درستی حرکت میکنیم بعد از چندین سال ,توی این مدت برای احترام به عزیزان از دست رفتمون که مطمئنم این کمترین کاری بود که میتونستم بکنم اصلا نمیدونم کاری حساب میشه یا نه,نه توی اینستام نه توی واتپد چیزی به اشتراک گذاشتم که خیلی ها همینکارو انجام دادن و ازشون ممنونم ,امیدوار نیستم همه چیز درست میشه, مطمئنم و نمیخوام دعا کنم تلاش تنها راه حله ,توی این چند مدت نه تنها من خیلیامون احساس نابودی,پوچی,ناامیدی,ترس,خستگی و خیلی چیزای دیگه داشتیم ولی صبح میشه این شب
خلاصه که این ادامه فعالیت من دلیل به بی اهمیتی من نسبت به وطن عزیزم ایران نیست من در کنار فعالیتم قطعا کارای دیگه ای هرچند کوچیک ولی در راه شهید های انقلاب ۱۴۰۱ انجام میدم ,امیدوارم شما و خیلی های دیگه نسبت به این اتفاق بی اهمیت نباشن
و اما خبر خوب,میخوام داستان آتن رو ادامه بدم و هر هفته یا کوتاه یا بلند اپدیت داشته باشم امیدوارم در کنارم بمونید و حمایتم کنید
و یه خبر دیگه, دارم یه داستان دیگه توی ژانر معمایی,جنایی مینویسم که حدودا سه ماهی میشه که شروعش کردم شاید تا اخر امسال و حتی شاید تا پاییز سال بعد طول بکشه که تمومش کنم چون دلم میخواد خیلی روش وقت بزارم پس منتظرش بمونید
خب دیگه زیادی نوشتم امیدوارم حوصلتون بکشه بخونید ,دوستون دارم💜
زن,زندگی,آزادی💚🤍❤
YOU ARE READING
ATHEN
Historical Fictionوضعیت:متوقف شده🔴 چشمم به کسی افتاد که درست مقابل ساختمان دانشگاه آتن به درختی بزرگ که برگ هایش هنوز هم سبز مانده بود, تکه زده بود و یکی از پاهاش را جمع و آن یکی را دراز کرده بود و کتابی را با دقت میخواند.هیچ کسی آن اطراف نبود,میخواستم جلو برم و باه...
