part4

60 21 5
                                    

"چرا اینقدر ناراحتی؟"

پسرکی که چند روز قبل، اون رو داخل اتاق خواهرش دیده بود و اخیرا باعث شادی خواهرش بود به سختی کپسول اکسیژنش رو روی شونش جا‌به جا میکرد و به سمت پسر‌قد بلند قدم برمیداشت.

هوای بهاری همیشه جزو مورد علاقه های هیونگوون بود ولی با بستری شدن خواهر کوچیکترش زیبایی خودش رو از دست داده بود.
مینهیوک به سختی خودش رو به سکویی که هیونگوون روی اون ایستاده بود رسید و با کشیدن نفس های دلخراش و عمیق به خودش مهلت داد تا اروم شه.
نسیم خنک بهاری و چرخش چتری های زیبای پسر بزرگتر باعث میشد تا مینهیوک بعد از آروم شدن، به اون الهه زیبایی خیره بشه.

بعد از چند دقیقه سکوت بینشون با پرسش مینهیوک شکسته شد.

+چرا اینقدر غمگین به پایین نگاه میکنی؟

هیونگوون متعجب از سوال پرسیده شده نیم نگاهی به پسرک انداخت که با لبخند روی سکوی سنگی نشسته بود.

_غمگین نیستم. فقط، نگرانم.

مینهیوک "هومم" کوچیکی  گفت و به سمت منظره روبروی سکو چرخید.
شهر زیر پاشون بود و میتونستند مردمی که به اندازه مورچه شده بودند رو ببینن.

+نگران مینایی؟

نسیم کوتاهی وزید و باعث شد هیونگوون با حس کردن غم بزرگی داخل سینه‌اش چشمهاش رو ببنده.

_نگران نباشم؟ وقتی خواهرم مریضه معلومه نگران میشم.

پسر کوچیکتر لبخند غمگینی زد و سرش رو تکون داد.

+درسته، وقتی خانواده ادم به خطر میوفته باید نگران شد.

هیونگوون نفس عمیقی کشید و خسته از حال و هوای امروزش در کنار مینهیوک روی سکوی سرد و سنگی نشت.

+ولی مینا حالش خوب میشه!

با این حرف مینهیوک،هیونگوون سرش رو کج کرد و با چشمهای گرد شده پرسید.

_از کجا میدونی؟ چیزی شنیدی؟

پسرک سری تکون داد و با لبخند درخشانی سرش رو به کپسول اکسیژنش تکیه داد و به چشم های هیونگوون نگاه کرد.

+چون تورو داره.

نفس عمیقی کشید و با همون لبخند همیشگی چشمهای رو بست.

+چون من رو داره.

هیونگوون که از حرفهای پسر عجیب چیزی نفهمیده بود سر تکون داد و دوباره به روبه‌رو خیره شد.

بیمارستان بوندانگ مثل همیشه شلوغ بود و بیمارها تا جایی که چشم کار میکرد بودند. در گوشه‌ای از بیمارستان کیهیون تونسته بود به پرونده مینهیوک دست پیدا کنه، با چشمهای گرد شده و قلبی که درد میکرد به نوشته ها خیره شده بود. نمیدونست دقیقا باید چیکار کنه...

my room [ hyunghyuk _monsta x]Where stories live. Discover now