عصر اولین روز شروع تابستون بود و محوطه بیمارستان با گلهای تابستونی رنگارنگ پر شده بود.
محوطه از همیشه خلوت تر بود و نسیم ارومی میوزید. سه ماه از حضور مینهیوک داخل بیمارستان میگذشت و برخلاف روزهای اول حالا بیشتر کادر درمان و بیمارها به این پسر شیطون علاقهمند شده بودن.
کیهیون از پشت پنجره بزرگ لابی به دونسنگش نگاه میکرد و با چشمهایی که به وضوح لبخند میزدند محو حرکات کودکانه و بی ریا پسر شده بود.
مینهیوک گل هایی که داخل سبد های بزرگ وسط حیاط چیده شدهبودن تا با رسیدن باغبونها داخل خاک کاشه بشن رو دور خودش چیده بود و در حالی که کپسول بزرگش فاصله زیادی باهاش نداشت و بخاطر گرما و تحرک زیادش صورتش خیس از عرق بود با لذت ماسکش رو در میاورد و نفس عمیقی میکشید و بعد دوباره ماسکش رو روی صورتش میذاشت.
دستش رو روی گلبرگهای ظریف میکشید و با هیجان زیاد چیزی رو زمزمه میکرد.
پرستار جوون امیدوار بود همیشه بتونه این صحنه رو ببینه و هیچوقت از دستش نده. مینهیوک فقط سه ماه بود که وارد زندگیش شده بود و براش زیباترین دوستی که میتونست تصور کنه رو رغم زده بود.
هر زمان کیهیون حال خوبی نداشت اولین نفری که بدون گفتن، کنارش مینشست و منتظر حرف زدنش میشد مینهیوک بود.
تنها کسی که میتونست وسط خستگی شیفتهای زیادش لبخند رو مهمون لبهاش کنه. تنها کسی که برخلاف روحیه کودکانهاش ، از نظر عقلی حتی بیشتر از یه پسر ۲۱ ساله بود.
و تنها دوستی که کیهیون رو تحمل میکرد...با نشستن دستی روی شونهاش پرستار ترسیده به عقب برگشت و با دیدن پزشک مخصوص مینهیوک که با خواهش و التماس کیهیون از لی بزرگ مسئولیت مینهیوک رو قبول کرده بود نفس عمیقی کشید.
اقای یانگ جزو متخصصهای بزرگ بیماریهای تنفسی بود. مرد مسن و شیک پوشی که موهای کنار شقیقهاش به ارومی به جو گندمی تغییر رنگ میداد و چروکهایی که نشون از سن و زحمتهایی که کشیده بود داشت. مرد مسن لبخند گرمی به روی کیهیون زد و به مینهیوک اشاره کرد.
"همینطوری کل بیمارای منو خوب کرده فرستاده خونشون اره؟"
مینهیوک درحالی که انگشتش رو اروم به پروانه روی یکی از گلها نزدیک میکرد به سختی ماسکش رو نگهداشته بود تا درست نفس بکشه.
کیهیون خنده کوتاهی کرد و سر تکون داد.×همونطور که خودتون میدونین دکتر،بیشتر بیمارب های تنفسی بخاطر مشکلات روحیه. و کی بهتر از مینهیوک برای درمان اونها ؟
ESTÁS LEYENDO
my room [ hyunghyuk _monsta x]
Fanficشاید همه چیز از اتاق آبی رنگ بیروحی شروع شد که انتظارم رو میکشید، شاید هم نور خورشیدی که سرمای اتاق رو خنثی میکرد این داستان رو شروع کرد، داستان "اتاق من" . کاپل:هیونگهیوک (هیونگوون و مینهیوک) گروه: منستا اکس