Shadow 2

51 28 79
                                    


لوهان با ترس به چشم‌های سهون خیره شده بود.
هرلحظه روشن‌تر از قبل میشدند و به یخی نزدیک‌تر.
دیگه چشم‌هاش اون آرامش رو نداشتند.

تنها ترس بود که القا میکردند.
ترسی که لوهان نمیدونست از کجا نشات میگیره.
ترسی که فقط به بدنت رعشه می‌انداخت...
بدون اینکه دلیلی براش داشته باشی...

لوهان ترسیده پرسید"تو چی هستی؟"

سهون با اخم بهش خیره شد. میدونست رنگ چشم‌هاش تغییر کرده ولی نمیتونست کاری بکنه.

نفس‌های سنگینش روی صورت لوهان پخش میشد. نفس‌هایی که ترکیبی از درد و خشم بود.

میتونست عطر خاصش رو احساس کنه.

بکهیون صداش زد. سهون از روی لوهان کنار رفت و با حفظ اخمش به سمت بکهیون رفت.

بکهیون نگاهی به لوهان که هنوز کنار دیوار بود انداخت. هنوز هم شوکه بنظر میرسید. بکهیون دستش رو روی اون طرف صورت سهون که زخمی نبود گذاشت و گونه‌اش رو نوازش کرد و زیر لب گفت"هیشش، آروم باش اون ترسیده"

سهون چشم‌هاش رو بست. تنها کسی که میتونست کمکش کنه بکهیون بود. بعد از چند ثانیه چشم‌هاش رو باز کرد و حالا اون چشم‌های یخی ترسناک جاش رو به سیاهی مطلق داده بود.

به پشت سر بکهیون جایی که چانیول بهشون نزدیک میشد خیره شد. با اخم قدم‌هاش رو دنبال کرد تا بهشون رسید. بکهیون دستمال پارچه‌ای رو از توی جیب شلوارش بیرون کشید و آروم روی زخمش گذاشت.

سهون نگاهش رو از چانیول که با بیخیالی بهش خیره بود برداشت و به بکهیون داد. بکهیون لبخندی زد و گفت"باید بریم بیمارستان"

سهون سری تکون داد و دستش رو روی دست بکهیون گذاشت و دستمال رو ازش گرفت و خودش روی زخم نگه داشت و گفت"با لوهان میرم"

این حرفش باعث شد توجه چانیول و بکهیون به لوهان که حالا چند قدم جلو اومده بود و از دیوار فاصله گرفته بود جلب بشه.

"تو هم بهتره بری خونه"

چانیول بالاخره تصمیم گرفت تو بحث شرکت کنه"من میرسونمش"

سهون دوباره با اخم بهش خیره شد و زمانی که میخواست به سمت لوهان برگرده گفت"بهتره تنها بری"

چانیول تکخند حرصی و بی صدایی زد که از دید سهون پنهون موند. لوهان به سهون خیره شد. چشم‌هاش دوباره مشکی بود. لحظه‌ای به اون چیزی که دیده بود شک کرد. بدون حرف پشت سرش به راه افتاد.

بکهیون به سمت چانیول برگشت و چان گفت"گفت تنها بری"

بکهیون لبخندی زد"گفت بهتره تنها برم"

Stable DarknessWhere stories live. Discover now