Shadow 7

40 21 36
                                    

لوهان با چشم های درشت از تعجب بهش خیره شد و بعد از چند ثانیه که مغزش پردازش کرد لبخند گرمی زد.

چند ثانیه با ذوق به سهون، کیک و کادو نگاه کرد و بعد خودش رو محکم توی بغل سهون پرت کرد. سهون به سختی تونست تعادل خودش و چیزایی که توی دستش بود رو حفظ کنه.

لوهان همونطور که گردن سهون رو فشار میداد گفت"ممنون"

بعد از چند ثانیه از بغلش بیرون اومد و با لبخند گفت"بیا بریم تو"

دست سهون رو کشید و با هم داخل رفتند و در رو محکم پشت سرشون بست.

کیک رو روی میز کوچیکی گذاشت و خودش هم روی کوسن نازک و نرم روی زمین نشست.

خونه ای که لوهان توش زندگی میکرد برای مادربزرگش بود و قدیمی چیده شده بود.

لوهان با لبخندی که ناشی از ذوق زیادش بود سریع اومد و روبه روش نشست.

چند ثانیه به هم خیره شدند و لوهان گفت"خب الان باید چیکار کنیم؟"

سهون نگاهش رو کج کرد و گفت"عااام من تا همین جاش بلد بودم"

دستش رو به موهای پشتش رسوند و کمی خاروندشون. به چشمای گرد لوهان خیره شد و دستپاچه گفت"اخه ما روز تولد نداریم؛ در نتیجه تولدی هم نمیگیریم"

لوهان سری تکون داد و "اوه" ای از سر ناامیدی گفت.

سهون نگاهی به قیافه لوهان انداخت و گفت"خب تو دوست داری الان چیکار کنیم؟"

لوهان چند ثانیه فکر کرد و گفت"دلم میخواد کادوم رو باز کنم"

سهون سریع کادو رو به دست لوهان داد و ابرو هاش رو با ذوق بالا انداخت و به کادو اشاره کرد.

لوهان نگاهی به شکل مستطیلی کادو انداخت و گفت"کتابه؟"

سهون سرش رو به چپ و راست تکون داد.

با کنجکاوی چسب های دور کادو رو باز کرد و جعبه ای رو بیرون کشید.

با دیدن شکل روش باز متوجه نشد چیه و سریع در جعبه رو باز کرد و بیرون کشیدش.

چشماش رو ریز کرد و انگشت اشاره اش رو بالا آورد تا سهون چیزی نگه.

میدونست یه سازه و اسمش نوک زبونش بود ولی نمیتونست بگه.

نگاهی به سهون انداخت که با کنجکاوی بهش خیره بود. آروم گفت"اسمش؟"

سهون ابرویی بالا انداخت و گفت"کالیمبا"

لوهان لبخند ذوق زده ای زد و "آره" ی بلندی گفت. دستاش رو با خوشحالی تکون داد و گفت"خیلی دوستش دارممم"

سهون که کم کم داشت ناامید میشد با این واکنش لوهان چشماش برقی از خوشحالی زد.

لوهان که داشت روی تیغه های کالیمبا دست میکشید، گفت"همیشه دوست داشتم نواختن یه ساز رو یاد بگیرم"

سهون لبخندی زد و گفت"خودم بهت یاد میدم"


¤¤¤¤¤¤


چند ساعت قبل

با عجله قدم های بلندی برمیداشت تا شاید اینطوری زودتر به خونه برسه. جی هونگ بهش نگفته بود چه بلایی سر بکهیون آورده ولی از سرخوشیش میتونست بفهمه که به هدفش رسیده.

بکهیون رو بعد از اینکه روش قهوه ریخت ندیده بود.

نه بکهیون؛ نه چانیول و نه سهون...

این غیبت میترسوندش.

اون هم با جی هونگ همدست بود و بهش کمک کرده بود.

لعنتی فرستاد و موهاش رو که بخاطر باد روی صورتش ریخته بود کنار زد.

با حس دستی که روی کتفش قرار گرفت پرید و به کنارش نگاهی انداخت.

با دیدن چانیول شوکه شد.

چانیول لبخند مصنوعی ای زد و گفت"سلام یادت رفت"

سونمین به سمت دیگه اش نگاهی انداخت و با دیدن بکهیون که با چهره جدی بهش خیره بود لرزید.

آروم به سمت چان برگشت و تلاش کرد جوری وانمود کنه که انگار از چیزی خبر نداره.

لبخندی زد و گفت"سلام؛ اینجا چیکار میکنید"

لبخند چان بیشتر کش اومد و گفت"نمیتونم به یه دوست سر بزنم؟"

اخمی بین ابروهاش نشست و گفت"اوه، البته ما الان با هم دوست نیستیم"

سونمین از استرس لب پایینش رو گاز گرفت و با شک گفت"ما هنوزم با هم دوستیم"

چانیول لبخندی زد و سر رو تکون داد و گفت"معلومه که نیستیم"

روبه روش ایستاد و فکش رو چسبید و گفت"فکر کردی بعد از اون کاری که باهاش کردید میتونم باهاتون خوب برخورد کنم و دوست باشم؟"

هرچقدر به آخر جمله اش نزدیک تر میشد تن صداش بلند تر و لحنش خشن تر میشد.

سونمین به اطرافش نگاهی انداخت. اونقدر استرس داشت که اصلا متوجه نشده بود به یه کوچه نسبتا خلوت اومدن. بغض کرده بود و اون بغض راهی برای صحبت کردنش نذاشته بود با صدای لرزونی گفت"من از هیچی خبر ندارم چان؛ باور کن"

چانیول با چهره جدی ای بهش خیره شد. سونمین خوب بلد بود نقش بازی کنه.

اون نمیخواست به یکی که از نظر قدرت بدنی ازش ضعیف تره آسیب برسونه و تاحالا هم نرسونده بود.

به بکهیون نگاهی انداخت که چند قدم عقب تر از سونمین ایستاده بود.

سونمین به سمت بکهیون برگشت و به سمتش رفت"تو حالت خوبه مگه نه؟ جی هونگ نتونسته باهات کاری بکنه"

با لبخند مضطربی گفت و دست های بکهیون رو توی دستش گرفت. بکهیون با اخم دست هاش رو دست های سونمین بیرون کشید و گفت"تو که گفتی از چیزی خبر نداری"

سونمین با فهمیدن اشتباهش بغضش ترکید و بین گریه هاش گفت"خواهش میکنم؛ اون بهم گفت برای اینکه باهام بمونه باید بهش کمک کنم"

چانیول میخواست سونمین رو یکم بترسونه و توی این کار موفق بود. با اخم گفت"گریه نکن"

گریه سونمین شدت گرفت.

هوفی کشید و به سمتش رفت و کوله اش رو از دوشش برداشت و گوشیش رو از توش بیرون کشید و روبه روش ایستاد و گفت"هیشش گریه نکن؛ به جی هونگ زنگ میزنی و بهش میگی بیاد اینجا، اونوقت میتونی بری"

سونمین سعی کرد گریه اش رو کنترل کنه ولی هنوز هم بدنش میلرزید.

اون عصبانیت چانیول رو توی دعوا ها دیده بود و حالا که میدونست طرف مقابل چانیوله واقعن میترسید.

با مکث سری تکون داد و با دستای لرزونش گوشیش رو از دستای چانیول گرفت و شماره جی هونگ رو گرفت.

"های بیبی؛ میشه بیای به این آدرسی که میگم؟"

بعد از گذشت بیست دقیقه سر و کله جی هونگ پیدا شد.

جی هونگ با ورود به اون کوچه و دیدن بکهیون و چانیول شوکه شد و با حالت تعجب و خشم به سونمین نگاه انداخت.

سونمین سرش رو پایین انداخته بود و به جلوی پاش خیره شده بود.

جی هونگ پوزخندی زد و بهشون نزدیک شد.

به چانیول نگاهی انداخت و گفت"اینجا خبریه؟"

چانیول خودش رو تا همین حالا هم خیلی کنترل کرده بود تا یه مشت تو صورت استخونی جی هونگ نکوبه و حالا این لحن پر از تمسخر جی هونگ و پوزخند روی لبش برای اعصابش مثل خودکار مشکی ای بود که کاغذ سفید و نازکی رو درحال خط خطی بود.

قدمی به جلو برداشت و با لحن کنترل شده ای گفت"خودت بهتر میدونی...توی این خبر نقش پررنگی داشتی"

قدم دیگه ای به جلو برداشت و مشت محکمی به صورت جی هونگ کوبید.

جی هونگ که اصلا انتظار این مشت رو نداشت چند قدم به عقب تلو تلو خورد. سرش رو بلند کرد و با چشمایی که عصبانیتش رو منعکس میکرد به بکهیون که چند قدم عقب تر از چانیول ایستاده بود نگاه کرد و گفت"بخاطر این حرومزاده منو زدی؟"

نگاه بکهیون تهی بود. تهی از هر روحی.

چانیول با عصبانیت یقه جی هونگ رو گرفت و به گوشه ای کشیدش و محکم به دیوار خونه ای کوبید.

از بین دندون های بهم چفت شده اش غرید"باورم نمیشه که یه زمانی با یه عوضی مثل تو دوست بودم"

مشتی به صورتش زد و با صدای بلندی گفت"باورم نمیشه"

مشت دیگه ای بهش کوبید و جی هونگ فقط تونست دستش رو روی یقه اش بزاره و سعی کنه اون رو از خودش دور کنه.

کمی از دیوار پشتش فاصله اش داد و دوباره کوبید و باعث شد حرکاتش رو راحت تر کنترل کنه.

بکهیون به سمت سونمین برگشت که با نگرانی به اون دو نگاه میکرد و قسمتی از پوست لبش رو میجوید.

به سمتش رفت و روبه روش ایستاد.

سونمین بهش خیره شد و با دیدن مردمک های یخی بکهیون شوکه شد.

با چشمای درشت و لب هایی که از تعجب دیگه توانایی جویده شدن نداشتن بهش خیره شد.

بکهیون لبخندی زد.

بهش نزدیک شد و توی چند سانتیش متوقف شد.

تمام اجزای صورتش رو از نظر گذروند.

متعجب بود.

اون نمیخواست متعجب بودنش رو ببینه.

اون ترس میخواست.

نگاهش به چشم هاش رسید.

با صدای آرومی که میدونست میشنوه گفت"من نمیتونم بهت آسیب برسونم، نمیتونم بکشمت، ولی میتونم ترسی بهت بدم که تا آخر عمرت داشته باشیش"

مکثی کرد و دستش رو به چونش رسوند و گفت"دیگه حق نداری با کسی مثل جی هونگ وارد رابطه بشی"

ابرویی بالا انداخت و گفت"تو از این میترسی درسته"

بدن سونمین لرز محسوسی گرفت.

بکهیون همین رو میخواست.

اون توی ضمیر ناخودآگاه سونمین این ترس رو گذاشته بود.

اون حالا از تمام آدمایی که انرژی شبیه به جی هونگ رو داشتند میترسید.

اینطوری برای خودش خوب بود.

رابطه با انسان های پستی مثل جی هونگ بهش آسیب میزد.

لبخندی زد و گفت"تو از من هم میترسی درسته"

لرزش بدنش شدت گرفت و قطره های اشکش راهشون رو به صورتش باز کردند.

کنترلی روی بدنش نداشت و متوجه چیزی نبود.

بکهیون قدمی به عقب برداشت و سونمین رو رها کرد و گفت"امروز رو فراموش کن و برگرد خونه"

سونمین بدون عکس العمل اضافه ای به راه افتاد.

راضی به سمت چانیول برگشت.

هنوز هم مشت هاش رو به صورت خونی جی هونگ میکوبید.

به سمتش حرکت کرد و دستش رو گرفت.

چانیول بهش نگاهی اندخت و به خودش اومد.

کنترلی رو خودش نداشت و تازه متوجه صورت خونی و جسم بی حال جی هونگ شده بود.

جی هونگ روی زمین افتاد و از درد ناله کرد و توی خودش جمع شد.

بکهیون به چشم های چانیول خیره شد.

آروم شده بود.

"تو برو من یکم باهاش کار دارم"

چانیول اخمی کرد و گفت"با هم میریم"

بکهیون هم متقابلا اخمی کرد و گفت"گفتم برو خودم میام"

اخم چانیول پررنگ تر شد.

این کله شق بودن بکهیون گاهی بدجور رو مخش بود.

به انگشت های خونیش نگاهی انداخت و بعد به بکهیون نگاهی انداخت و سری تکون داد.

چشمش به جسم مچاله شده جی هونگ افتاد و از حرص لگد محکمی به شکمش کوبید و نالۀ جی هونگ رو بلند کرد.

بکهیون بهش خیره شد و تا زمانی که از دیدرسش خارج بشه بی حرکت ایستاد.

چند قدم به جی هونگ نزدیک شد و روی زانو هاش نشست.

یقه جی هونگ رو گرفت و کشیدش تا بشینه.

جی هونگ چشماش رو به آرومی باز کرد و با دیدن بکهیون پوزخندی زد و دندون های خونیش رو به نمایش گذاشت. با صدایی که تحلیل رفته بود گفت"چیه؟ نکنه از اون بوسه ها خوشت اومده؟ بازم میخوایشون؟"

بهش نگاهی انداخت و سرش رو به چپ رو راست تکون داد.

رگه هایی از خشم چند ساعت پیش رو حس میکرد ولی سعی کرد کنترلش کنه.

چونه جی هونگ رو محکم گرفت و به بالا کشیدش تا بهش خیره بشه. با صدای محکمی که قدرتش رو به نمایش میگذاشت گفت"خوب بهم نگاه کن انسان حقیر؛ من میتونم برای بقیه انسان باشم و برای همنوع هام فرشته امید"

مکثی کرد و لبخندی روی لبهاش نقش بست و گفت"ولی مطمئن باش برای تو یه فرشته عذابم"

جی هونگ با اخم بهش خیره بود.

با چشم های یخی که ترس رو القا میکرد متقابلا بهش زل زد.

آروم زمزمه کرد"تو از همه آدم ها میترسی و نمیتونی بهشون نزدیک بشی و حتی لمسشون کنی، ترس از اجتماع داری و همین باعث میشه نتونی با کسی ارتباط برقرار کنی"

بدن جی هونگ هم مثل سونمین شروع به لرزیدن کرد.

بکهیون لبخندی زد و گفت"اینطوری به نفع همه است؛ اینطوری فکر نمیکنی؟"

جی هونگ رو ول کرد و ایستاد. نگاهی به بدن لرزون جی هونگ انداخت و شونه ای بالا انداخت و گفت"سرنوشت معلوم نیست برای هرکسی چه سورپرایزی داره"

سری تکون داد و چند قدم جلو رفت و گفت"برای تو هم توی هجده سالگیت ترس از اجتماع رو کنار گذاشته بود"

نگاهی بهش انداخت که همچنان میلرزید.

"اتفاقات امروز رو فراموش کن"

گفت و به سمت خونه به راه افتاد.

عصبانیتش از بین رفته بود و آروم بنظر میرسید.

درسته که نمیتونست به انسان ها آسیبی برسونه ولی دلیل نمیشد که گستاخ هاشون رو ادب نکنه.


¤¤¤¤¤¤


شمع رو فوت کرده بود و بریده بود و الان هم مشغول خوردنش بودند.

کیک کوچیکی بود. شاید کمی از کف دستش بزرگ تر بود ولی اون دوستش داشت.

این کیک فقط برای اون دو نفر بود.

اولین کیک تولدی که تو عمرش داشت رو با تنها همدمش میخورد.

به سهون نگاهی انداخت که کنارش نشسته بود و درحال خوردن کیکش بود.

مکثی کرد و گفت"ممنون"

سهون به سمتش برگشت و با لبخند بهش خیره شد.

لوهان صورتش رو جلو برد و لپ سهون رو بوسید و سریع عقب کشید.

با مکث گفت"بخاطر تشکر بود"

لبخند سهون پررنگ تر شد و گفت"بهتر نبود برای تشکر یه جای دیگه رو میبوسیدی؟"

لوهان ابرویی بالا انداخت.

سهون صورتش رو نزدیک برد و بوسه ای روی لب های لوهان نشوند.

با لمس شدن لب هاشون عقب کشید و گفت"مثلا اینجا"

لوهان تکخندی زد و ظرف کیک رو روی میز گذاشت و دستاش رو پشت گردن سهون حلقه کرد و مشغول بوسیدنش شد.

سهون هم کیک رو کنار گذاشت و دستش رو به پشت لوهان رسوند و آروم بلندش کرد و روی پاهای خودش نشوندش.

مک های عمیقی به لب پایین لوهان زد و باعث شد که لب هاش از هم باز بشه.

زبونش رو هم به کار گرفت و مشغول مزه کردن لوهان شد.

با چشیدن طعم خون هردو متعجب عقب کشیدند.

لوهان با ترسی که توی تن صداش مشخص بود با نگرانی گفت"سهون بینیت"

سهون انگشتاش رو به بینیش رسوند و لمسش کرد. دستش رو پایین آورد و با تعجب بهش خیره شد.

اون خون دماغ شده بود.

ولی چرا؟

لوهان با استرس گفت"مگه شماها خون دماغ میشید"

سهون با شوک بهش خیره شد و سری به علامت منفی تکون داد.

چه اتفاقی افتاده بود...

Stable DarknessKde žijí příběhy. Začni objevovat