Shadow 4

46 21 74
                                    

فلش فوروارد

بار دیگه صدای رعد و برق رو شنید.

چیزی حس نمیکرد. حتی به سختی یادش میومد چه اتفاقی افتاده. هنوز هم چیز هایی جلوی چشماش میدید اما مطمئن نبود واقعا درحال اتفاق افتادن باشن.

مطمئنن واقعی نبودن چون اونی که جلوی چشماش میدید خودش بود.

سرش روی سینه پسر غرق در خون قرار داشت. توی صحنه روبه روش چهره همین پسر رو میدید. دیگه خونی روی صورتش دیده نمیشد.

دیگه چشماش بسته نبود.

دیگه بدنش سرد و بی روح بنظر نمیرسید.

به تپش قلبی که نمیتپید گوش داد. تنها چیزی که هنوز یادش نرفته بود همین صدا بود. صدای قلبی که بارها باهاش آروم شده بود.

چقدر صحنه روبه روش گرم بود. انگار یه فیلتر نارنجی روش داشت که بهش این گرما رو القا میکرد.

برعکس جایی که قرار داشت.

فیلتری که میشد به وضعیت الانش نسبت داد یه آبی تیره بود. آبی ای که سرد بودن همه چیز رو نشون میداد.

صدا ها رو محو میشنید.

اونقدر محو که فرق صدای قطرات تازه جون گرفتۀ بارون رو با تپش قلب زیر سرش احساس نمیکرد.

شاید هم اون صدا از مغزش بود.

صدایی که توی مغزش حک شده بود.

مغزی که هنوز برای ضربان قلب اون پسر امیدوار بود.


¤¤¤¤¤¤


صورتش رو جلو برد و یقه خیس سهون رو پایین کشید و بوسیدش.

دیگه فقط یه مک کوتاه نبود.

کاری رو که فکر میکرد درسته رو انجام میداد. هردو توی این کار کم تجربه بودند ولی تونسته بودن از پسش بربیان چون به قلبشون گوش میدادند.

سهون هم دستش رو پشت گردن لوهان برد و روی بوسه تسلط پیدا کرد.

لوهان خودش رو کمی عقب کشید و توی چند سانتی صورتش متوقف شد و گفت"من عین تو بلد نیستم قشنگ صحبت کنم"

سهون لبخندی زد و گفت"بوسه ات قشنگ ترین چیزی بود که گفتی"

لبخندی روی صورت لوهان شکل گرفت و دوباره صورتش رو جلو برد و اون تیکه های خوشمزه رو به لب های سهون سپرد.

Stable DarknessWhere stories live. Discover now