رگه های طلایی آفتاب از لابهلای شاخ و برگ درختان میتابید و گلبرگ ها رو نوازش میکرد. زمزمه ی ملایم نسیم خنکی که میوزید ، سکوت دلنشین محوطه رو میشکست.یونگی و سویونگ به درخت تنومند و سبزی تکیه داده بودند. پسر سرشو به شونهی ظریف دختر تکیه داده و خیره به سنگ قبر رو به روش ، غرق در افکارش بود.
به آرومی زمزمه کرد: متاسفم.. من یه عوضیه بدقولم...
و قطره اشکی سرکشانه روی گونهش لغزید.سویونگ خیره به پیچیدن لطیف باد بین گلبرگهای دسته گلی که روی پاهاش بود ، دست راستش رو بلند کرد و توی موهای نرم پسر فرو برد.
آروم سرش رو به سر یونگی که هنوز روی شونهش افتاده بود تکیه داد. لبخندی زد و گفت: تو خوشحال نیستی؟ حتی وقتیکه منو کنارت داری؟
یونگی سرشو از شونهی دختر فاصله داد و به چشماش خیره شد. سویونگ به آرومی با سر انگشتهاش ، رد خشک شده ی اشک رو لمس کرد.
یونگی به نرمی خندید. دستش رو به پشت سر دختر هدایت کرد و کمی جلوتر کشید. پیشونیش رو به پیشونی دختر تکیه داد و برای چند ثانیه بیحرکت به عمق چشم های درخشانش خیره شد.
_ تو مهم ترین اتفاق زندگیمی مین سویونگ..هوا آفتابی بود ، خورشید میدرخشید ، و نسیم ملایمی صورتهاشون رو نوازش میکرد.
و برای یونگی ، به اندازهی نقش بستن لبخند شیرین دختر روی لبهاش طول کشید تا برای هزارمین بار ، دوباره عاشقش بشه.. دوباره.. مثل اولین باری که نگاهش به چشمهای درخشان دختر گره خورد و بدون اینکه متوجه بشه ، در کهکشان چشمهاش غرق شد..
فشار کوچکی به دستهاش داد و فاصلهی کوتاه بین صورتهاشون رو کمتر و کمتر کرد.
سویونگ دستهگل رو محکمتر در دستش فشرد و به آرومی چشمهاشو بست.یونگی روی لبهاش زمزمه کرد: عاشقت__
با صدای بلند زنگ ، هر دو شوکه از هم فاصله گرفتن. یونگی با حرص دستشو توی جیبش فرو برد و گوشیش رو بیرون کشید.
نگاه غضبناکی به صفحهش کرد و زیرلب غرید: کیم فاکینگ تهیونگ! لعنت بهت!
سویونگ که با تعجب به کارهای پسر نگاه میکرد ، با دیدن چهرهی اخمو و دلخورش نتونست جلوی خندهش رو بگیره.
پسر چشم غرهای بهش رفت و دکمه وصل تماس رو لمس کرد. بلافاصله صدای فریاد طلبکارانه و عصبانی تهیونگ بلند شد: کجایی؟
یونگی: قبرستون!
♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤
با توقف آسانسور ، به زحمت تکونی به جسم خسته و کلافهش داد و وارد راهرو شد. در جواب سلام و احوالپرسی کارمند ها سری تکون داد و قدم هاش به سمت دفتر کار مشترکش با سویونگ رو تندتر کرد.
YOU ARE READING
Devil's SHADOW
Fanfictionانگشتای خونیش رو به آرومی میون موهای لخت دختر لغزوند و به پلک های بستهش خیره شد. جانگ کوک : دیدی گفتم بدستت میارم عزیزم؟ حالا تا ابد مال منی... + ولی من عاشقتم ته! - نه... اون مرده... تو فقط یه هرزه ی دروغگویی! لبخند بیجونی زد و اسلحه رو به سمتش ن...