6

97 11 2
                                    

یونگی: تهیونگه

سویونگ به بازوی پسر چسبید و به سرعت به صفحه ی گوشی نگاه کرد.
+ اوه! زود باش جواب بده!

مین‌هی آهی کشید و نگاهش رو به سمت دیگه‌ای داد. به نقطه ی نامعلومی خیره شد و با نگرانی منتظر موند.

مگه کار دیگه ای هم میتونست بکنه؟ تهیونگ میخواست به تنهایی همه چیز رو درست کنه. این کاریه که همیشه میکرد.

تا جایی که میتونست به تنهایی مقاومت میکرد ، و وقتی به مرز شکست نزدیک میشد ، از بقیه کمک میگرفت.

البته این بقیه ، شامل جیمین ، یونگی و چند نفر دیگه میشد ؛ نه مین‌هی.

مطمئن نبود این بخاطر بی‌اعتمادی تهیونگ نسبت بهشه یا علاقه. هر چی که بود ، بذر شک و تردید رو در وجود دختر کاشته بود.

حتی مطمئن نبود تهیونگ واقعا بخاطر چی داره تلاش میکنه..

حفظ آبرو و موقعیت شغلی و اجتماعیش؟ زهرچشم گرفتن و سر جا نشوندن رقیب نه چندان قدیمیش جعون جانگکوک؟ یا بخاطر مین‌هی؟

شاید هم..

سرش رو برگردوند و بهشون نگاه کرد. یا بخاطر دور نگه داشتن اون دو نفر از اون مرد؟ بخاطر سویونگ؟

به محض وصل شدن تماس ، صدای پسر توی گوش‌های یونگی پیچید: هیونگ خواهش میکنم اول به همه‌ی حرفام گوش کن بعدش هر کاری خواستی بکن.

یونگی آهی کشید و نگاهی به دو دختر منتظر انداخت. از جا بلند شد و به سمت بالکن کوچک رفت.

+ همینجا بمونین.
رو به چشم‌های منتظرشون گفت و در شیشه‌ای رو پشت سرش بست.

سویونگ سری تکون داد و بیشتر توی مبل فرو رفت. چشم‌های خسته‌ش رو بست و سعی کرد زمزمه های مغزش رو نادیده بگیره.

کاش حرف های برادرش رو جدی میگرفت..

__________________

+ صد بار گفتم برگرد طبقه ی بالا و توی خونه بمون. نه توی سالن کار من!

دختر با لجبازی اخمی کرد.
_ حوصله‌م سر میره. میخوام پیش تو باشم. اصلا.. دلم برات تنگ میشه! من که سر و صدا نمیکنم!

کلافه هوفی کشید و قوطی های خالی جوهر رو توی سطل گوشه ی اتاق پرت کرد.
+ من گفتم سر و صدا میکنی؟ میگم فقط اینجا نیا. کارم که تموم بشه میام بالا پیشت. مثل اینکه یادت رفته کیا اینجا میرن و میان!

لبخندی زد و با قدم های آروم از پشت سر به پسر که همچنان با اخم های درهم در حال غر زدن بود نزدیک شد. ناگهان پرید و دست هاش رو دور گردنش حلقه کرد.

پسر شوکه تلو تلو خورد و دست های ظریفی که دور گردنش حلقه شده بودن رو گرفت.
+ دختره ی زبون نفهم!

Devil's SHADOWWhere stories live. Discover now