4.

420 87 10
                                    



مرگ

من با این کلمه غریبه بودم

انقدر غریبه که وقتی جسم کوچیک میا رو فرا گرفت یادم رفت..یادم رفت تو هم هستی..یادم رفت زنده ایم یا چی بینمون بوده و هست..

متاسفم ولی یادم رفت عاشقت بودم

برعکس تو که باز هم عاشقم بودی

چون همه چیزو میدونستم با تمام وجود از نابودی
میترسیدم

چهار ماه بعد از مرگ میا

دکمه ای که شماره ی طبقه شون رو داشت فشرد و موبایلشو به گوشش چسبوند

-"تجویز من همونیه که گفتم مین یونگی شی...به نظر من جیمین باید بستری بشه و جلسه روان درمانی مستمر داشته باشه"

-"باید راه دیگه ای هم باشه دکتر پارک..من نمیتونم اجازه بدم همسرم بستری بشه"

-"با جلسات مشاوره هم تغییر نکرده و حتی بدتر شده..دارو درمانی فقط حالشو بدتر میکنه مین یونگی شی"

-"حداکثر چقدر زمان برای درمان و بستری موندن لازمه؟"

-"افسردگی اون هر روز پیشرفته تر میشه ولی امکانش هست بتونیم همراه با دارو درمانی و مشاوره تو دوماه نتیجه قابل قبولی بگیریم"

با ایستادن اسانسور و عدد4قرمز رنگی که روی نمایشگر بود بیرون رفت

-"من به زمان بیشتری برای فکر کردن نیاز دارم دکتر پارک.."

-"این هم در نظر بگیرید که سلامتی همسرتون اولیوت من به عنوان دکترشه اقای مین!و لطفا مصرف دارو هاشو قطع نکنید تا جلسه مشاوره بعدی"

-"ممنون دکتر پارک"

موبایلشو تو جیب پالتوش برگردوند و رمز درو زد

"20131130"

نگاهشو از بهم ریختگی خونه گرفت...کجا میتونست پیداش کنه؟جای همیشگی!..میون اون لحاف نیلی که به زور قسمتی از بدنش رو می پوشوند..

موهاش انقدر بلند شده بودن که جلوی دیدشو بگیرن و اگر به ریش هاش حساس نبود حتما اون ها هم الان بلند بودن

خودش حال بهتری داشت؟...نه...اخرین باری که اخم میون ابرو هاش محو شده بودن یادش نمی اومد

چرا جلوی گریه کردنتو میگیری وقتی انقدر نیازمندشی؟

جوابی نداشت..

با احتیاط کنارش دراز کشید و کت بلندشو روی بدنش انداخت..شقیقه ش رو بوسید و تی وی که درحال پخش فیلم بازی کردن میا و جیمین بود خاموش کرد

𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻Where stories live. Discover now