8.

301 72 23
                                    


 

بهت دروغ های زیادی گفتم

دروغ هایی که دوست داشتنت جزوشون نبود

باور میکنی؟

نابودی دوباره زندگیمون چیزی نبود که بخوامش

میخواستم بیشتر از این ها کنارت عاشقی کنم


-"بخواب اینجا..باید برم پارچه تمیز بیارم"

دستشو گرفت

-"نه.."

حجم زیاد خونی که بالااورد بهش اجازه ی حرف زدن نداد

-"داری میمیری عوضی..باید قبلش بهت دارو میدادم..اگر بمیری به یونگی چی بگم؟؟"

به شکل عذاب اوری عق میزد ولی چیزی برای خالی شدن نبود

باید از کیهیون ممنون میشد که بعدش یک سرنگ دیگه بهش تزریق کرد

نفس راحتی کشید و همونجا روی زمین نشست..به مبل تکیه داد و حلقه انگشت هاشو دور مچ دست کیهیون محکمتر کرد

-"نترس..چون..بعد از چندساله...بدنم بهش عادت نداره"

از پارچ روی میز اب ریخت و کمکش کرد بخوره..صورتش از سفیدی به گچ شباهت داشت و چشم هاش رنگ عجیب و روشنی به خودشون گرفته بودن..کم کم داشت نسبت به جیمین و کاری که کرده بود میترسید

-"خوبی؟"

سرشو تکون داد و نیشخند زد

-"داره تموم اعضای بدنمو ترمیم و بازسازی میکنه"

لب هاش خونی بود و بوی خون میداد..موهای نرمش بهم ریخته بود و گهگاهی سرفه میکنه...هنوز هم نگران بود اما حتی خودش نمیدونست دقیقا نگران چی هست..؟!

-"تو پدر و مادرمو از کجا میشناسی؟چی میدونی که من نمیدونم جیمین؟اون ها چطور همچین فرمول خاصیو بهت دادن؟"

-"میشه قبلش از اینجا بریم؟..بوی اینجا حالمو بد میکنه"

اونجا واقعا بوی دارو مانندی میداد که حالشو بدتر میکرد و مثل این که کیهیون هم باهاش موافق بود..وقتی بالاخره به سالن رفتن و تونست روی کاناپه ی نرمش دراز بکشه حس رفتن به بهشت داشت

تمام بدنش از تجزیه ای که به خوبی میشناختش درحال اتیش گرفتن بود و حس میکرد فاصله ای تا انفجار قلبش نداره

نفس عمیق کشید و چشم هاشو بست

-"خب؟من واقعا میخوام بدونم جیمین!چطور منی که پسرشونم از هیچی خبر ندارم اما تو میدونی؟"

-"پدر و مادرت دکترم بودن..اما نمیتونم بیشتر از این بهت بگم کیهیون"

نمیتونست بگه؟صداشو بلندتر کرد

𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻Where stories live. Discover now