بهت دروغ های زیادی گفتم
دروغ هایی که دوست داشتنت جزوشون نبود
باور میکنی؟
نابودی دوباره زندگیمون چیزی نبود که بخوامش
میخواستم بیشتر از این ها کنارت عاشقی کنم
-"بخواب اینجا..باید برم پارچه تمیز بیارم"دستشو گرفت
-"نه.."
حجم زیاد خونی که بالااورد بهش اجازه ی حرف زدن نداد
-"داری میمیری عوضی..باید قبلش بهت دارو میدادم..اگر بمیری به یونگی چی بگم؟؟"
به شکل عذاب اوری عق میزد ولی چیزی برای خالی شدن نبود
باید از کیهیون ممنون میشد که بعدش یک سرنگ دیگه بهش تزریق کرد
نفس راحتی کشید و همونجا روی زمین نشست..به مبل تکیه داد و حلقه انگشت هاشو دور مچ دست کیهیون محکمتر کرد
-"نترس..چون..بعد از چندساله...بدنم بهش عادت نداره"
از پارچ روی میز اب ریخت و کمکش کرد بخوره..صورتش از سفیدی به گچ شباهت داشت و چشم هاش رنگ عجیب و روشنی به خودشون گرفته بودن..کم کم داشت نسبت به جیمین و کاری که کرده بود میترسید
-"خوبی؟"
سرشو تکون داد و نیشخند زد
-"داره تموم اعضای بدنمو ترمیم و بازسازی میکنه"
لب هاش خونی بود و بوی خون میداد..موهای نرمش بهم ریخته بود و گهگاهی سرفه میکنه...هنوز هم نگران بود اما حتی خودش نمیدونست دقیقا نگران چی هست..؟!
-"تو پدر و مادرمو از کجا میشناسی؟چی میدونی که من نمیدونم جیمین؟اون ها چطور همچین فرمول خاصیو بهت دادن؟"
-"میشه قبلش از اینجا بریم؟..بوی اینجا حالمو بد میکنه"
اونجا واقعا بوی دارو مانندی میداد که حالشو بدتر میکرد و مثل این که کیهیون هم باهاش موافق بود..وقتی بالاخره به سالن رفتن و تونست روی کاناپه ی نرمش دراز بکشه حس رفتن به بهشت داشت
تمام بدنش از تجزیه ای که به خوبی میشناختش درحال اتیش گرفتن بود و حس میکرد فاصله ای تا انفجار قلبش نداره
نفس عمیق کشید و چشم هاشو بست
-"خب؟من واقعا میخوام بدونم جیمین!چطور منی که پسرشونم از هیچی خبر ندارم اما تو میدونی؟"
-"پدر و مادرت دکترم بودن..اما نمیتونم بیشتر از این بهت بگم کیهیون"
نمیتونست بگه؟صداشو بلندتر کرد
YOU ARE READING
𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻
Fanfiction𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙💔 "خدای فریبکاری" 𝑦𝑜𝑜𝑛𝑔𝑖 ⌇ 𝐽𝑖𝑚𝑖𝑛 𝐴𝑛𝑔𝑒𝑠𝑡 , 𝑆𝑚𝑎𝑡 , 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒 اولین باختم جایی بود که عاشقت شدم دومیش وقتی بود که عزیز ترینمون رو از دست دادم و سومیش... میخواستم همیشه همسر عزیزت بمونم یونگی! متاسفم که بهت د...