کلون هرکاری میکنه.. هرکاری..
از قاچاق اعضای بدن تا دزدیدن تخمک و جنین. بوی عجیبی تو بینیش میپیچه و حالشو بد میکنه.
دختر های نوجوونی روی تخت خوابیدن،به هرکدوم چند سرم وصله. دوتاشون با حالت مستانه ای میخندن و شکم های برآمدهشونو میمالن. چند سالشونه؟شک داره بیشتر از15سالشونم باشه!
یکی از دختر ها موی بلندی داره. با دیدن تهیونگ که جلوتر از همه ایستاده بلندتر میخنده.
-"اوپا..بالاخره اومدی!دخترمون خیلی منتظرت بود!"دختر دستشو روی شکمش میکشه و دوباره میخنده. تهیونگ با همون نگاه عجیبی که یونگی تازه شناخته به دختر خیره است. چشم های کشیده ش پشت اون ماسک مشکی که بینی و لب هاشو پوشونده عجیب تر به نظر میان.
-"بخاطر دارو اینطوری میشن.."
نگاهشو به تانیا داد. موهای بلند طلاییشو جمع کرده و با تنفر به اون دختر ها خیره است.
-"شاهکار خودشه. فکر کنم یکبار دیدی با من چیکار کرد.."
پوزخند زد و نگاهشو به یونگی داد. انگار میخواست تنفری که با یاداوری اون شب تو چشم هاش ظاهر میشه ببینه.
-"اگه مدام مصرفش کنی معتاد میشی. این کاریه که باهاشون میکنن"
موهای مشکی دختری که کنارش روی تخت خوابیده بود با ناخن بلندش بهم ریخت.
-"و هیچ تاثییری روی نوزاد نداره.انگار هرچی ایکیو تو مغز مادره به بچه میده..باحاله نه؟اون میتونه با دارو هایی که برای کلون ساخته دنیارو نابود کنه!"
به تهیونگ که درحال معاینه کردن شکم یکی از دختر های باردار بود اشاره کرد.
-"همه شونو بعد تولد نوزاد میکشه.."
نگاهشو تو اتاق بزرگی که داخلش بودن گردوند. چند نفر اونجا بودن؟چند تخت؟50تا؟شک داره..
دختر غرق خواب کنارش معصوم به نظر میاد..مثل همه ی اون ها..
-"چرا دوباره ازشون استفاده نمیکنه؟"
-"گفتم که. بچه همه ی بار مغزی مادرو تو مدت بارداری میخوره. بعد از تولد اونا دیگه چیزی برای تولد بچه های بعدی ندارن.."
-"از کجا میارتشون؟"
نگاه معنا داری بهش انداخت.
-"تو عزیز دوردونشی. چرا از خودش نمیپرسی؟"
***
میدونه از دوربین های مداربسته هر قدمشو چک میکنن. کلاهشو از روی سرش پایین انداخت و سمت سوییت خودش رفت. به محض داخل شدن،سایا که رو تخت دونفره شون خوابیده میبینه. تصاویری که حالا واضح و بدون درد میبینه تو سرش تکرار میش..
......
پسر تنهایی با لباس بیمارستان وسط زمین بازیه. همه دور تا دورش حلقه زدن و تماشا میکنن چطور روی زمین سیمانی کشیده میشه و مجبوره با سگ هایی که درحال تیکه کردن بدنشن بجنگه.
YOU ARE READING
𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻
Fanfiction𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙💔 "خدای فریبکاری" 𝑦𝑜𝑜𝑛𝑔𝑖 ⌇ 𝐽𝑖𝑚𝑖𝑛 𝐴𝑛𝑔𝑒𝑠𝑡 , 𝑆𝑚𝑎𝑡 , 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒 اولین باختم جایی بود که عاشقت شدم دومیش وقتی بود که عزیز ترینمون رو از دست دادم و سومیش... میخواستم همیشه همسر عزیزت بمونم یونگی! متاسفم که بهت د...