وقتی میخوای بزرگ بشی باید بکشی
این یک قانون نانوشته است!
یا میکشی و یا میمیری..جسم..روح..رویا..انتخابش با خودته به چی حمله کنی
به همین سادگی من کشتم و زنده موندم
عاشقت شدم و باختم
دوست داشتن و دوست داشته شدن میشه اوج نابودی پیروزی هات..من همه چیزو به چشم های تو بخاتم
-"صبح بخیر"
حلقه ی دست هاشو محکمتر کرد و با پخش شدن نفس های گرمش لبخند زد
-"بخواب مینی"
صداش گرفته و بم تر بود..برای بیشتر شنیدنش تحریک شد ولی میدونست قرار نیست به این راحتی بشنوه
یونگی رو کنار زد و چهار دست و پا روش قرار گرفت..بینی هاشون رو به هم مالید و گونه شو لیسید
-"شیطونی نکن جوجه"
-"نخواب!"
سرشو تو گردنش فرو برد و گاز محکمی گرفت
-"اخ...آی نکن..درد داره جیمین"
رَد دندون هاشو لیسید و روی شکم یونگی نشست
-"من که دیشب اروم انجامش دادم..چرا ناز میکنی عشقم"
با اخم چشم های گیج خوابشو باز کرد..فحش هایی که تو ذهنش قطار کرده بود با رَد قرمز رنگ زیر بینیش فراموش کرد
-"خوبی؟"
-"هوم؟اره"
نیم خیز شد
-"داره از بینیت خون میاد"
دستشو زیر بینیش گرفت و از تخت پایین پرید
-"اوه...چیزی نیست..خوبم"
در دستشویی رو بست و صورتشو زیر اب سرد گرفت
تازه گرمای سرش رو حس میکرد..چند دقیقه طول کشید تا خونریزیش تموم بشه
موهای خیسشو عقب داد و بیرون رفت..یونگی تو اتاق نبود
موبایلشو از روی میز کنار تخت برداشت
-"یون؟"
از اتاق کناری که تبدیل به کمد لباس هاشون شده بود بیرون اومد و حوله ی سرمه ای رنگشو روی شونه ش انداخت
-"خوبی؟"
-"اره"
-"بیا بریم حمام"
-"باید به مینسو زنگ بزنم یک چیزی هماهنگ کنم..تو برو من هم میام"
-"اوکی..زود بیا"
YOU ARE READING
𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻
Fanfiction𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙💔 "خدای فریبکاری" 𝑦𝑜𝑜𝑛𝑔𝑖 ⌇ 𝐽𝑖𝑚𝑖𝑛 𝐴𝑛𝑔𝑒𝑠𝑡 , 𝑆𝑚𝑎𝑡 , 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒 اولین باختم جایی بود که عاشقت شدم دومیش وقتی بود که عزیز ترینمون رو از دست دادم و سومیش... میخواستم همیشه همسر عزیزت بمونم یونگی! متاسفم که بهت د...