part 1

1.2K 177 90
                                    

قبیله شاین مون
قبیله ای که قسمت بزرگی از شهر و تو دست داشت
آلفای سابق قبیله مردی بود که از بیماری مرد و رهبری و به تنها بچش یعنی لی یوبین سپرد


اما قبیله دارک مون
قبیله ای که نصف دیگه شهر و داشت و بی ام گرگ سیاه و بزرگی رییسش بود که یه دختر داشت

دختری که به زودی جفتش و پیدا میکرد

🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵

ظهر بود
یوبین تو اتاق بزرگ و سفیدش داشت به کمدی که درش و باز گذاشته بود نگاه میکرد کمد چوبی رنگی که بزرگ بود

هیچ ایده ای نداشت که چه لباسی باید برای مهمونی امشب بپوشه
مهمونی انتخاب جفت دختر بی ام

دختری که چند بار دیده بودش اما فرصت یه گفتگوی درست و حسابی و پیدا نکرده بود

همه میگفتن اون دختر از مادرش هم زیبا تره اما یوبین به راحتی میتونست بگه از همه دختر های شهر قشنگ تر بود.
عاشقش نبود اما کی میتونست با دیدن خنده های قشنگ دختر لبخند نزنه یا وقتی شیطنت میکرد توجه نکنه

قبل از اینکه تو افکارش غرق بشه از جاش بلند شد لباس ها رو نگاه کرد و بالاخره یه کدوم و انتخاب کرد همون‌ جوری که داشت دنبال کفش مناسب میگشت در اتاقش باز شد

نگاهش و به سمت در چرخوند و دید شیون با موهای شب رنگش جلوی در وایساده در کمد و بست و گفت: چی شده

شیون که مثل همیشه عطر شیرین جفتش و همراهش داشت گفت: سوا میخواد نظرت و راجب کادو ها بپرسه

یوبین چشم چرخوند و گفت: برام مهم نیست ..... کادو هم نبردیم، نبردیم

شیون با تعجب و خنده گفت: این‌جوری که بی ام میکشتمون

یوبین کفشی و انتخاب کرد و گفت: کافیه دست رو یکی از ما بلند کنه تا همون لحظه جشن و عزا کنم

شیون که از تغییر عطر زن تعجب کرده بود گفت: اعصاب نداری راتت نزدیکه؟

یوبین موهای اشفتش و عقب داد و گفت: نه ولی فعلا اعصاب ندارم بذار بعدا حرف می‌زنیم

شیون نگاه مشکوکی کرد و از اتاق خارج شد رات یوبین همیشه خیلی بد بود
اون بیشتر از آلفا های دیگه خشونت نشون میداد و وقتی عصبانی میشد کسی جلو دارش نبود

یوبین نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودش و آروم کنه اما گرمای بدنش داشت اذیتش میکرد چند دقیقه ای میشد که میخواست بهش بی تفاوت باشه اما لعنت که داشت بدتر میشد

تیشرت گشادش و در آورد و با نیم تنه روشنش رو زمین دراز کشید

اما بدنش خنک نمیشد

پنجره اتاق و باز کرد و گذاشت باد خنک به تنش بخوره

از اونجا میتونست به خیابون روبرویی دید داشته باشه
جایی که پر از مغازه های بزرگ بود
و

dahyun I'm the Alpha [ Completed ]Where stories live. Discover now