part 10

754 89 71
                                    


سومین بالا سر جفتش نشسته بود و دست زخمیش و بین دستای ظریفش گرفته بود
از کل این شرایط پیش اومده متنفر بود
از اینکه همچین بلایی سر همسر و دخترش اومده بود از اینکه بی ام هیچوقت حرفاش و گوش نمی‌کرد

قطره اشکش و پاک کرد و دوباره به شرایط دردناک مرد خیره شد همون لحظه در اتاق باز شد و سومین چشمای خیسش و با دستمال مچاله شده پاک کرد

گایون از پشت مادرش و بغل کرد و گفت: بهتر نشده؟
سومین سرش و تکون داد و گفت: نه هنوز

سرش و رو شونه مادرش گذاشت و گفت: زود خوب میشه بابا قویه قول میدم

با دست آزادش دستایی که دورش حلقه شده بود و نوازش کرد و گفت: جفتت چطوره

گایون هومی کرد و گفت: میخواد زود تر مرخص شه اما دکتر ها باش اجازه نمیدم نمی‌دونم چجوری منصرفش کنم میخواد امشب بره خونه

💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟

گایون با قهوه ای که تو دستش بود تو راهرو شلوغ به سمت اتاق جفتش می‌رفت همون جوری که کیفش و محکم گرفته بود و به آهنگ زمزمه میکرد به شخصی خورد که داشت با عجله رد میشد کلی پرونده پزشکی دستش بود و میشد فهمید از پرستار هاس

وقتی که بهم برخورد کردن یکم از قهوه رو آستین سفید رنگ دختر ریخت و سوخت اما چیزی نگفت

پرستار بعد از یه عذرخواهی کوتاه در حالی که عجله داشت از اونجا رفت

گایون وارد اتاق جفتش شد و دید یوبین رو تخت دراز کشیده و به سقف خیره شده با وارد شدن گایون نگاهش و به سمتش چرخوند و گفت: اپات چطوره

گایون قهوه رو روی میز گذاشت و گفت: خوب نیست نگرانشم

نگاه یوبین به رد قهوه رو آستینش رسید اخم کرد و گفت: خودت ریختی یا کسی بهت خورده

گایون نگاهی به لباس کثیف شدش کرد و گفت: یه پرستار بهم خورد حالا مهم نیست فقط می‌خوام لباسم و عوض کنم الان

به سمت کیفش رفت و پیراهنی که امروز شیون برای آورده بود و در آورد رنگ یاسی داشت و تقریباً گشاد و خنک بود

دکمه های پیراهن سفید و باز کرد و پشت به آلفا مشغول عوض کردن لباسش شد

بدون اینکه متوجه باشه نگاه آلفا چجوری داره رو تن لختش میچرخه

تناسب رنگ پوست سفیدش و سوتین صورتی رنگش ، کمر باریکش ، موهای مشکی که رو کمرش ریخته بود

نفس هاش یکم سنگین شد

نمی‌تونست چشم از زیبایی جفتش برداره

همون لحظه گایون برای برداشتن پیراهن کثیفی که افتاده بود خم شد و منظره زیبا تری و به رخ کشید

آلفا دستاش و مشت کرد و با صدای بمی گفت: سریع تر لباست و بپوش گایون

البته که نمی‌خواست این نمایش تموم‌ شه اما متنفر بود از اینکه تو این اتاق لعنتی گیر افتاده بود

dahyun I'm the Alpha [ Completed ]Onde histórias criam vida. Descubra agora