Let's start living dangerously

3.5K 675 159
                                    

هوسوک هنوز لب به حرف زدن باز نکرده بود که پسرِ بوری با یک تیشرتِ لیمویی و شلوارکِ سبز رنگ ، در حالی که دست هاش رو با شرم و اضطراب جلوی بدنش به هم گره زده بود ، بهشون نزدیک شد!

و هوسوک فقط یک ثانیه نیاز داشت تا کاملا مطمئن بشه این پسرِ کیوتِ خجالتی و خوش چهره ، دقیقا همون کسیه که دوست پسرش درباره ش گفته بود!

پسر بهشون نزدیک شد و با تعظیم کوچیکی ، نفس عمیقی گرفت تا کلماتش رو بیان کنه:
"من خیلی خیلی متاسفم! اون نوشیدنی ای که اشتباهاً بهتون دادم ، برای یکی دیگه از مشتری ها بوده! واقعا قصدِ بی احترامی ندارم... ولی... ولی... میتونم اون رو پس بگیرم؟"

مغزِ هوسوک قفل کرده بود! لعنت... اون لب ها موقع حرف زدن حتی وسوسه انگیز تر بودند!
اون فقط.... فقط...
فقط میخواست اونها رو گاز بگیره!

لحظه ی بعد یونگی با لبخندِ مهربون و خاصِ خودش که کمتر کسی شاهدش بود ، لیوانِ دست نخورده ی نوشیدنی رو برداشت و به پسر پس داد:
"هیچ اشکالی نداره کیتِن... نیازی به عذرخواهی نیست... تازه کار بودن همیشه دردسر داره."

هوسوک نتونست به خاطرِ لقبی که دوست پسرش به اون پسر داده بود ، حسودی کنه. چون قبل از حسِ حسودی ، منطقش به کار افتاد و باعث شد نیشخند بزنه... لعنتی... آخه لقبِ "کیتن" واقعا مناسبِ اون پسر بود! درست مثلِ یک بچه گربه!

و پسر که با شنیدنِ اون لقب ، گونه هاش کمی سرخ تر شده بود ، نوشیدنی رو گرفت و جواب داد:
"اوه... من... من تازه کار نیستم! امسال سومین تابستونیه که اونجا کار میکنم."

این بار هوسوک لب باز کرد و بازی ای که دوست پسرش شروع کرده بود رو ادامه داد:
"جدی؟ پس این همه پریشونی برای چیه ، کیتِن؟"

اون بعد از خارج شدنِ کلمات از دهانش ، متوجه شد صداش از حالت عادی کمی کلفت تر شده... مثل شب هایی که حینِ معاشقه با یونگی ، تاپ میشد!

و البته که یونگی متوجه این شد و سعی کرد با فشردن لب هاش روی هم ، خنده ش رو خفه کنه!

در عوض پسرِ بارمن درحالی که به خاطر هم زبون شدن با مردِ جدید ، دستپاچگی دوباره به وجودش برگشته بود ، جواب داد:
"خب.... راستش... خودم هم نمیدونم... عام..."

و وقتی دید گرمای زیرِ گونه هاش داره از حدِ معمول خیلی خیلی بیشتر میشه ، لب های درشتش رو لیسید و قدمی به عقب برداشت:
"من... باید برم! ولی... برمیگردم... و براتون چیزی به جای این... این نوشیدنی میارم!"

و قبل از اینکه هیچکدوم از اون دو مرد بتونند واکنشی نشون بدند ، تعظیمِ دیگه ای کرد و قبل از دور شدن ، سریع گفت:
"باز هم معذرت میخوام! و ممنونم!"

اون پسرِ کیوت و دستپاچه دور شد...
و دو مرد از اون ویوی عالی ، یا در واقع همون باسنِ پسر در حالی که داشت میدوید و ازشون دور تر میشد ، نهایت استفاده رو کردند!

C🍰ke by the Ocean :::... ✔Where stories live. Discover now