I'm goin' blind from this sweet cravin'

4.5K 541 13
                                    

جیمین طوری بدنش رو کاملا بی دفاع در اختیار اون دو مرد گذاشته بود که خودش هم باورش نمیشد... و اینطور مطیع بودنش ، احساساتِ متفاوت و بی نهایت دوست داشتنی ای توی وجودِ یونگی و هوسوک بیدار میکرد.

چرا که دلشون میخواست اونها هم در مقابل با جیمین راه بیاند و در کنار لذت گرفتن از اون ، بهش لذت بدند تا یک خاطره ی محشر برای هر سه نفرِ اونها شکل بگیره.

پس یونگی بدنِ سفید و خواستنیِ جیمین رو کنارِ دوست پسرِش روی ماسه ها به کمر دراز کرد و رو به هوسوک ، با نیشخندی روی لب هاش گفت:
"باهاش عشق بازی کن... جوری که با من بعد از سکس عشق بازی میکنی!"

برای هوسوک و یونگی ، به فاک دادن و سکس کردنِ معمولی یک چیز بود ولی "عشق بازی" کاملا معنی و مفهومِ متفاوتی داشت!
پس هوسوک یک ابروش رو بالا فرستاد و برای لحظه ای به این فکر کرد که یونگی دلخور نمیشه اگه اون با پسر بچه ی کیوتِ کنارش "عشق بازی" کنه؟

اما این خودِ یونگی بود که با بوسه ای که روی لب های دوست پسرش نشوند ، افکار اون رو قطع کرد:
"میدونم که این رو میخوای... هیچ اشکالی نداره عشقِ من. فقط برای امروز ، هیچ اشکالی نداره!"

جیمین نمیدونست اون دو درباره ی چی حرف میزنند... اما وقتی دست های قدرتمندِ هوسوک تنِ اون رو به آغوش کشید و بدونِ اینکه اون رو از حالتِ به کمر خوابیده خارج کنه ، با چرخوندنِ صورتش به سمتِ خودش لب هاش رو به یک بوسه ی عمیق دعوت کرد ، برای چندمین بار تصمیم گرفت فقط ساکت بمونه و همه چیز رو به دست های دو مردِ غریبه بسپاره.

از طرفی یونگی حالا یک صحنه ی محشر از عشق بازیِ دوست پسرش و بچه گربه ی بی نهایت دوست داشتنی و مظلومی که جدیداً به دستش آورده بود ، درست مقابلش داشت...

پس بدون اینکه چشم هاش رو از اون زیبایی بگیره ، زانوهای جیمین رو بالا آورد و با کمی فاصله دادنِ کمرِ اون از شن های ساحل ، خودش رو بارِ دیگه روی حفره ی تنگِ اون تنظیم کرد.

لحظه ی بعد ، اون دوباره داشت ضربه های عمیق ولی آهسته ش رو به پایین تنه ی پسر میبخشید و جیمین بارِ دیگه ناله هاش رو بی اختیار آزاد کرد...

اما این هوسوک بود که تک تک اون ناله ها رو روی لب هاش حس میکرد ولی هنوز هم براش کافی نبود. پس دست هاش رو به سر سینه های سرخِ جیمین رسوند و برعکسِ کاری که یونگی قبلا انجام داده بود ، اونی رو که پیرسینگی نداشت بین انگشتهاش بازی داد...

و جیمین با دریافت اون حجم از لذت ، سرش رو عقب کشید تا ریه هاش رو از هوا پر کنه:
"هوسوک... عاح... بدنم رو... با- هاح... باز هم... ب-ببوس! لطفا!"

و هوسوک با نیشخند پیروزی روی لب هاش ، صورتش رو زیر گلوی جیمین برد:
"البته کیتِن..."

لب های اون با کمال میل راهِ خودشون رو از مانعِ تی شرتی که هنوز نصفه نیمه تنِ پسر بود ، به سمتِ ترقوه ها و گردنِ جیمین پیدا کردند و مشغولِ چشیدنِ پوستِ شیرینِش شدند... در حالی که این بار انگشت های هوسوک به جونِ سر سینه های اون افتاده بودند و بهش رحم نمیکردند.

C🍰ke by the Ocean :::... ✔Donde viven las historias. Descúbrelo ahora