You're a real-life fantasy

4.5K 573 57
                                    

یونگی بدون اینکه لب هاش رو بیش از حد از لب های جیمین فاصله بده ، روی اونها زمزمه کرد:
"پاهات رو بیشتر برام باز کن... میدونم که میتونی برای ددی هات این کار رو بکنی..."

جیمین لب پایینش رو توی دهانش کشید و با چشم های ستاره ای و معصومش توی چشم های یونگی زل زد...

اون بدنِ انعطاف پذیری داشت و البته که میتونست و میخواست پاهاش رو برای مردهایی که بدنش رو محاصره کرده بودند ، بیشتر باز کنه...!

پس سعی کرد شرمِ وجودش رو کنار بگذاره و با برداشتن دست هاش از روی شونه های یونگی و گذاشتنِ اون ها زیرِ زانوهای خودش ، جایی که دست های یونگی تا چند ثانیه ی پیش بود ، پاهاش رو بیشتر برای اون دو نفر باز کرد.

هوسوک با دیدنِ بدنِ انعطاف پذیرِ جیمین ، با لذتِ کنارِ گوشِ اون خنده ی آروم و سنگینی سر داد و لب هاش رو به گوشِش چسبوند و زمزمه کرد:
"تو محشری کیتِن... تو بی نقصی... اونقدر که فکر نمیکنم هیچوقت بتونم اجازه بدم کسِ دیگه ای غیر از ما بهت دست بزنه."

آره... این از تفاوت های اون دو تا دوست پسر بود. جوری که یونگی ترجیح میداد حینِ سکس ، کارِش رو توی سکوت انجام بده و به جای لب هاش ، با بدنش حرف بزنه!

ولی هوسوک دوست داشت موقع سکس ، گهگاهی کنار گوش پارتنرش ازش تعریف کنه و بگذاره اون چیزهایی که دوست داره رو از زبونِش بشنوه!

پلک های جیمین از اون جمله های گول زننده ای که کنار گوشِش زمزمه میشد و حسی که از مالش های نرم و آرومِ هوسوک روی عضوش و ضربه های عمیقِ انگشتش توی خودش دریافت میکرد ، روی هم افتاد... اون میتونست همونجا بیهوش بشه...

ولی وقتی انگشت هوسوک ازش بیرون کشیده شد و جسمِ سرد و عجیبی رو روی ورودیش احساس کرد ، چشم هاش رو باز کرد و با دیدن توت فرنگی ای که تا چند لحظه پیش روی دسرِ توی بشقاب بود ، ولی حالا توسط یونگی درست جلوی سوراخش قرار داشت ، نفسش بی اختیار حبس شد!

لعنت بهش... اون هیچوقت فکر نمیکرد ممکنه یک روز همچین تجربه هایی داشته باشه! اما انگار زندگی سورپرایزهای زیادی برای جیمین در نظر گرفته بود و جیمین حالا داشت یاد میگرفت که استقبال کردن از این سورپرایز ها و فرار نکردن ازشون ، واقعا از هر نظر به نفعشه!

لحظه ی بعد ، یونگی توت فرنگی ای که توی دست داشت عقب کشید و با دستِ دیگه ش ، بندِ اول انگشت های اشاره و شستش رو درونِ جیمین فرو برد و رینگِ ورودیش رو کمی باز کرد...

جیمین چشم های غرق در لذتش رو به یونگی دوخته بود و درحالی که بدنش داشت زیرِ بوسه ها و گاز گرفتن ها و مکیده شدن های تموم نشدنیِ هوسوک ذوب میشد ، منتظرِ حرکتِ بعدیِ یونگی موند.

و یونگی مقابل چشم های جیمین ، توت فرنگیِ سرخ و تر و تازه رو به لب هاش نزدیک کرد بعد از اینکه خیره به چشم های پسر ، بوسه ای به اون میوه زد ، بدون مکث اون رو وارد حفره ی جیمین کرد و با عقب کشیدنِ دست هاش ، گذاشت اون توت فرنگی درونِ سوراخِ دوش گرفته ش ، گیر بیوفته!

C🍰ke by the Ocean :::... ✔Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz