جیمین در حالی که زبونِ شیطونش رو روی سر عضو یونگی میچرخوند و نیمی از اون رو توی دهانش با شدت مک میزد ، با وجودِ اون عضو توی دهانش ، از ضربه های بی وقفه ی مردِ خستگی ناپذیرِ پشت سرش مینالید و سعی میکرد با جلو تر دادنِ پایین تنه ش ، خودش رو بیشتر توی دهان یونگی جا بده و یا حفره ش رو کمی از دستِ ضربه های بی رحمانه ی هوسوک استراحت بده.
اما هیچکدوم از اینها ممکن نبود. چرا که هوسوک تَنِ اون رو به خوبی توی آغوشش جا داده بود و قصد نداشت جواهرِ دست نیافتنی ای که تازه پیدا کرده بود رو حالا حالا ها رها کنه.
جیمین با حسِ نبض زدنِ عضو یونگی روی زبونش ، سرش رو با شدت بیشتری عقب و جلو کرد. اون قصد داشت مردِ روبهروش رو دیوونه تر کنه... پس وقتی حس کرد اون نزدیکه ، عضوِ یونگی رو توی دستش گرفت و با عقب کشیدنِ سرش و خارج کردن اون از دهانش ، براش هندجاب رفت و لب های سرخش رو درست مقابلِ عضو اون از هم باز نگه داشت تا کامِ یونگی رو برای دومین بار بچشه.
از طرفی هوسوک در حالی که چشم هاش دلبری های جیمین رو تمام مدت زیر نظر داشتند ، ناله ی بلند و مردونه ش رو از گلوش رها کرد و ضربه ی آخرش رو عمیق تر از تمام ضربه هاش زد و خودش رو کاملا توی جیمین جا داد:
"اوه... کیتن... لعنتی. این دومین باره که... توی سوراخِ محشرت... میام!"
و جیمین هم خودش زودتر از چیزی که انتظار داشت ، با حس کردنِ پاشیدنِ کام روی پروستاتش که امروز توی کمتر از یک ساعت ، سه بار این حسِ جنون آور رو تجربه کرده بود ، توی دهانِ یونگی به کام رسید و پاهای سفیدش لرزید.
و البته که هوسوک همونطور یک پای جیمین رو توی هوا نگه داشت تا شهوتِ چشم های خودش و دوست پسرش از دیدن اون صحنه ی محشر ، ارضاء بشه.
اون دو حاضر بودند شرط ببندند اگه جیمین رو مجبور به ایستادن کنند ، اون بچه گربه حتی نمیتونه قدم از قدم برداره... جوری که بدنِ سفید و به فاک رفته ی اون پسر به خاطرِ سلطه گری های اون دو نفر ، ضعیف و ناتوان شده بود و پاهای خوش فرمش دیوانه وار از ضعف میلرزید ، لبخند روی لب های دو نفرِ دیگه مینشوند.
هرچند این حس دو طرفه بود... چرا که این جیمین بود که تونسته بود با دلبری ها و شیطونی هاش اون دو مرد رو اینطور به نفس نفس بندازه و اونها رو بی قرار کنه...
همونطور که همین حالا عضوِ یکی از اون ها رو درونِ حفره ش جا داده بود و عضو دیگری رو مقابل صورتش میمالید...!
اما انگار یونگی فکر های دیگه ای داشت.
چرا که درست وقتی میدونست با یک مالش دیگه از سمتِ جیمین ارضاء میشه ، خودش رو عقب کشید و با عوض کردن جای خودش ، تنِ پسر رو به سینه روی شن ها چرخوند.
طوری که عضو هوسوک بی هوا از حفره ی اون رها شد و ناله ی هر دوی اونها رو بلند کرد... و یونگی نفر بعدی ای بود که با فرو کردن عضوش درون جیمین ، ناله کرد و فقط کافی بود چند بار با پایین تنه ش ضربه بزنه تا جیمین برای چهارمین بار به کام رسیدنِ یک عضو رو درون خودش حس کنه.
حالا همه ی اونها سعی داشتند با نفس نفس زدن خودشون رو آروم کنند... و یونگی هم چند لحظه بعد ، سمتِ دیگه ی جیمین روی شن های خیس دراز شد.
خب... حالا چی؟
این سوالی بود که توی ذهن هاشون میچرخید.
جیمین میدونست که بعد از این تجربه ی بی مثال و دیوانه وار با اون دو نفر ، هیچوقت نمیتونه کسی مثل اونها ، اینطور ملاحظه گر و در عین حال بی پروا ، پیدا کنه.
و هوسوک هم مطمئن بود احساساتی که به اون پسرکِ دلبر و ماه چهره داره ، خیلی بیشتر از چیزیه که انتظارش رو داشت. چرا که حالا دست هاش داشتند دیوونه میشدند تا اون بدنِ سفید و کوچیک رو در آغوش بگیرند و لب هاش چیزی نمیخواستند جز دوباره بوسیدنِ لب های سرخ و گیلاسیِ پسر.
از طرفی یونگی در عینِ ساکت بودنش ، ذهنش از همه شلوغ تر بود و احساس گناه میکرد... چرا که این پیشنهاد و این بازیِ سه نفره رو خودش شروع کرده بود و میدونست حالا خودش باید جمعش کنه.
پس قبل از اینکه کسی فکرِ منفی ای بکنه یا حرفی بزنه ، به پهلو رو به اونها چرخید و با تکیه دادن یک دستش زیرِ سرش ، دستِ دیگه ش رو به از روی بدنِ خسته و آروم گرفته ی جیمین رد کرد و دستِ هوسوک رو توی دستش گرفت.
اون میخواست مطمئن بشه اجازه ی دوست پسرش رو داره... و فشردنِ دست اون توی دستش ، به نظر میرسید بهترین راه برای صحبت کردن با زبانِ بدن هاشون باشه.
هرچند انگار هوسوک روش های بهتری برای حرف زدن بدونِ بیانِ کلمات داشت! چرا که لحظه ی بعد بدون شک و تردید ، دستِ یونگی رو توی دستش بالا آورد و با نگه داشتنِ اون جلوی لب هاش ، بوسه ی عمیقی روی پوستِ رنگ پریده ی دوست پسرش نشوند و با به هم زدنِ چشم هاش و نشون دادنِ لبخندِ درخشانش ، بهش فهموند که هر تصمیمی که بگیره ، اون حمایتش میکنه.
پس یونگی لبخندی به دوست پسرِ محشرش زد و بعد از اینکه خودش رو روی شن ها جلو تر کشید ، بوسه ای روی موهای کمی عرق کرده ی جیمین گذاشت و باعث شد پسر ، پلک های خسته ش رو بلند کنه و بارِ دیگه گونه هاش سرخ بشند:
"اوه...!"
یونگی با دیدنِ عکس العملِ کیوتِ جیمین ، زیر لب خندید و بوسه ی بعدیش رو محکم و کوتاه روی لب های غنچه شده و متعجبِ جیمین زد:
"امشب بیکاری؟"
To be continued....
~°~°~°~°~
این سمات یک شاتِ کاملِ دیگه هم داره که فعلا معلوم نیست کِی عاپ میشه ^^
پس بوک رو ادد + اکانت رو فالو کنید...
تا ببینیم چی به سرِ رابطه ی این سه تا کاراکترِ شیطون و دوست داشتنی میاد *-* ♥
هانی دوستتون داره!
مرسی که برای خووندنِ نوشته هام وقت گذاشتید قند و نبات های من👈👉🍬🍭🐼
اگه خوشِتون اومد ، فراموش نکنید به بقیه ی بوک های اکانت هم سر بزنید🌚.·°
خانواده ی ما همیشه برای یک ریدرِ دیگه جا داره. >-<
عِ این ستاره هه هنوز اینجاس!✨
عجب بچه پر روییه ها...👀
YOU ARE READING
C🍰ke by the Ocean :::... ✔
Fanfictionıllıllı کیک ، کنارِ اقیانوس ıllıllı تو ، یک رویا توی دنیای واقعی هستی... ولی داری زیادی محافظه کار رفتار میکنی! بیا یکم خطرناک تر زندگی کنیم. بیا عقل هامون رو از دست بدیم و دیوونه بشیم! اوه عزیزم... من دارم به خاطرِ این هوسِ شیرین ، کور میشم! ژانر :...
