سهون با اخم به امگای کنار خیابون خیره شد و سرعت ماشین رو کم و کمتر کرد. با دندونای چفت شده غرید
+ امکان نداره اون باشه!!ولی امکان داشت!!
چون اون امگای مو طلایی کنار خیابون که صورت آرایش کرده اش اونو یه بچه آهو نشون میداد صد در صد لوهان بود!!!!!!
که از قضا بچه آهومون یه شلوار چرم مشکی افتضاح تنگ همراه پیراهن سفید حریری ( که فقط سه دکمه پایینیش بسته و دکمه های باز بالای کامل سینه هاشو رو در معرض دید عموم گذاشته بود) تنش کرده بود تا آلفا توی ماشین رو رسما دیونه کنه!!!آلفا عصبی ماشین رو نگه داشت با چشمهای که آتیش میبارید به لوهانی که با نیش باز خودشو تو ماشین پرت کرد خیره شد.
لوهان بوسه ای رو صورت اصلاح شده سهون زد و روی صندلیش نشست
« سلام ددی تلخ خودم!
نیمچه تیکه ای به تلخی رایحه سهون که ماشین رو برداشته بود انداخت!مرد بزرگتر اخماشو باز کرد و تای ابروی بالا داد
+ این چه سر و وضعیه ؟!لوهان لبهای برق لب زدشو بهم مالید چشمکی حواله آلفا کرد
« میدونم زیادی خوشگل و تو چشم برو شدم نیازی نیست بهم بگی! بریم دیر شد!سهون روی پسر بچه خم شد و عصبی دستگیره رو کشید و در ماشین رو باز کرد
+ برو پایین...لوهان شوکه به سهونی که منتظر نگاهش میکرد تا پیاده شه اخم غلیظی کرد
« چی؟!آلفا با جدیت به بیرون اشاره زد
+ نشنیدی؟! پایین! من با این سر و وضع به عنوان همراهت به این مراسم شام کوفتی نمیام!لوهان عصبی در باز ماشین رو بهم کوبید تا بسته شه با حرص سمت سهون چرخید
« یعنی چی نمیای؟! نیم ساعت دیگه وقت شامه! من الان یه آلفای دیگه از کدوم گوری پیدا کنم؟!+ به من ربطی نداره! پایین!
« باشه! پس من الان مستقیم میرم سراغ مادربزرگ میگم چانیول داره گولش میزنه...
سهون کلافه مچ دست امگایی که نمایشی سعی میکرد در رو باز کنه، گرفت
+ بشین سر جات بچه!
با تمسخر به لوهانی که حالا لبخند به لب نگاهش میکرد اشاره زد
+ یه لباس بهتر نداشتی بپوشی؟! واقعا اینطوری میخوای بری ؟!لوهان نگاهی به تیپش انداخت با ابروی بالا داده گفت
« مگه چشه؟!
سهون چشماشو تو حدقه چرخند و کفری بخاطر گیر افتادن تو این مخمصه صداشو بالا برد
+ چش نیست! من حتی از روی پیراهنتم میتونم رنگ نوک سینتو تشخیص بدم! نیاز نمیبینم شلوارتو بگم...لوهان پوزخندی به توجه آلفا زد. همه بتا و آلفاها یه جور بودند...به یک سانتی صورت مرد نزدیک شد
« خوب حالا خوشت امده ددی؟!
YOU ARE READING
Deceiver
Fanfiction💥عنوان: فریبکار 💥ژانر: امگاورس اسمات امپرگ انگست 💥کاپل: چانبک 💥نویسنده: golabaton 💥وضعیت: کامل شده 🥀خلاصه من بکهیون عاشق آلفای برادرم شدم....آلفایی که حتی جفت حقیقیم هم نبود یه عاشق هر کاری میکنه....حتی اگه اون کار خوابیدن با آلفای برادرش با...