42

1.9K 461 215
                                    


+ اون تو هیته...همینطوریم کلی درد داره!

» برو بیرون لو!

لوهان با غرش عصبی چانیول پوفی کرد. نگاهشو از پسرها گرفت و از اتاق بیرون رفت.
بکهیون با نگرانی شدیدی که از رفتار چانیول داشت به آلفای دیگه که اخم کرده سمت در میرفت التماس کرد تنهاش نذاره!
- سهون...‌

سهون کمی به سمت امگای رنگ پریده چرخید. بکهیون با سوزش شدید مارکش ملتمسانه گفت
- خواهش میکنم...

آلفا سری به معنی متاسفم تکون داد
+ حتی اگه بکشتت هم حق داره بکهیون، چون اگه من بودم این کارو میکردم! با این کارت نشون دادی آلفاتو به هیچیت گرفتی...

بعد گفتن حرفش نیم نگاهی به چانیولی که منتظر بود تا اتاق خالی شه انداخت ‌و بی معطلی بیرون رفت.
خانم پارک با لبخند رضایتی که تو صورتش خودنمایی میکرد، همراه عصاش سمت در رفت و قبل بیرون رفتن کلیدی که خدمتکار برداشته بود رو مخفیانه سرجاش برگردوند از اتاق بیرون زد.
چانیول با قدمهای سنگینش در باز رو بست و قفلش کرد.
بکهیون بزاق جمع شدشو قورت داد. توی هیت بود الان با همه وجود چانیول رو‌ میخواست. درد زیر شکمش اذیتش میکرد، دوباره گرما عجیبی توی بدنش پخش میشد. فورمون هاش بیشتر از قبل ترشح شد، با نفسای تند و عمیق شده اش نیازمند اسم آلفا رو صدا زد تا به سمتش بره و اونو تو آغوشش بگیره!
- یول...

آلفا خشک بدون شنیده گرفتن زمزمه بکهیون، سمت راحتی تک نفره کنار کاناپه رفت و نشست. با خونسردی که عجیب با فورمون های که اوج دیونگیشو نشون میداد، تضاد داشت، تکیه داد! پاهاشو رو هم انداخت. دستشو زیر چونه اش زد نگاهشو به بکهیون داد.
» خب...

بکهیون زیر نگاه خیره و عجیب آلفا لرزی رفت. گلوش از ترس خشک شده و لبهاش میلرزید.
» بلوجاب دادن به یه آلفای دیگه چه حسی داشت؟

بکهیون حس میکرد اسید معدش انقدر بالا اومده که تا خرخرشوهم میسوزونه! دلش میخواست بالا بیاره ولی دیگه چیزی تو معدش نمونده بود تا اینکار رو انجام بده! همشو توی حموم با عق زدنهای شدیدی، به بخاطر به یاد آوردن موضوع جونگکوک و اینکه مشتاقانه این کارو انجام داده، بیرون ریخته بود...

چانیول با پرسیدن این سوال و یادآوری دوباره تهدید جونگکوک عصبانی تر از قبل شد! بکهیون اینو از لرزش دستاش میفهمید...

» فقط نمیفهمم چطوری از دری که بهت گفتم قفلش کن اومده داخل اتاق؟! این یعنی خودت در رو براش باز کردی و دعوتش کردی تا بهش حال بدی؟!

قلب امگای بیچاره اگه تا الان تند میزد، حالا اصلا نمیتپید! چون بخاطر این حرف چانیول شکست...با لبهایی که میلرزید آروم گفت
- فراموش کردم قفلش کنم...

Deceiver Where stories live. Discover now