- انجامش بده، کاری کن اشکم در بیاد..لمسم کن..لمسم کن یول...من دارم از دوریت میمیرم، بسه دیگه تنبیهم کردی، حالا دیگه دوستم داشته باش. انقد بی انصاف نباش، انقد سنگدل نباشبکهیون با بغض به یقه لباس سفید چانیول چنگ زده و به آلفاش التماس میکرد دوستش داشته باشه! چانیول با نگاه به چشمهای اشکی بکهیون آهی کشید
» تنبیهت کردم؟! من فقط چند تا حرف تلخ بهت زدم...حالا بهم میگی بی انصاف؟! خودتو برای یه لحظه بذار جای من هیون، اگه من یه روز چیزی رو ازت پنهون کنم بدون اهمیت دادن به تو کاری انجام بدم، تو منو بدون هیچ قهری بدون هیچ تلخی میبخشی؟!بکهیون بدون شکی جواب داد
- میبخشمت همون لحظه اول! حتی اگه کارت اشتباه بوده باشه...میدونی چرا؟! چون عاشقتم...چون جدا شدن و دور بودن از تو بیشتر خودمو عذاب میده...ولی تو که عاشقم نیستی، برای همین درک نمیکنی چی میگمچانیول پوزخندی زد. همزمان با مکی از لب بکهیون دستشو از زیر تیشرت قرمزش عبور داد و روی گودی کمرش گذاشت
» پس بدون هیچ ناراحتی منو میبخشی!توی دلش ادامه داد.
امیدوارم این حرفتو یادت نره پای سیب..چانیول با شست دست آزادش محبت آمیز گونه بکهیون رو لمس کرد
» من عاشقتم بکهیون...میخواستم نباشم ولی کاری باهام کردی که حالا عاشقه همه چیزتم...عاشق دردسرات...عاشق دروغ گفتنات...عاشق این دوست داشتن جنونوارت...فکر میکنی من از دوریت زجر نمیکشم؟! فکر میکنی فقط تویی که عذاب میکشی؟!بکهیون دستاشو دور کمر چانیول حلقه کرد بدون گرفتن نگاهش پرسید
- اگه عاشقمی چرا اذیتم میکنی، بیا همه چی رو فراموش کنیم، بیا مال هم باشیم!چانیول لبخند تلخی زد. نفسی سنگینشو بیرون داد
» ناراحتی من بخاطر این بود که تنها بچه ای که میتونستم از تو داشته باشم رو از دست دادم...یه بچه دیگه بهم بده بعد من میبخشمت، یه کوچولو از وجودت خودت بهم بده، من میبخشمت...یه بچه با بینی دکمه ای و چشمهای شبیه به خودت بهم بده، من میبخشمت...یه بکهیون کوچولو بهم بده، قسم میخورم میبخشمتبغض سنگینی گلوی امگا رو بسته بود
- من...چانیول نگفته فهمید که بکهیون امیدی به بچه دار شدنش نداره! بی طاقت وسط حرف پسر کوچیکتر پرید
» نگو نمیشه...من مطمئنم که میشه. نرو سراغ دارو...نرو دنبال راه های دیگه...برخلاف سری قبل، ایندفعه رو به من اعتماد کن امگا، من باردارت میکنم. باشه؟ منو به عنوان آلفات قبول کن...این شک داشتنت به من، اذیتم میکنه بکهیون...یه بار هیچ کاری جز لذت بردن و صبر کردن، نکن! فقط به من اعتماد کن...باشه؟ مثل یه امگا به آلفات تکیه کن هیون، بهت قول میدم بعدش زندگیتو بهشت میکنم...
YOU ARE READING
Deceiver
Fanfiction💥عنوان: فریبکار 💥ژانر: امگاورس اسمات امپرگ انگست 💥کاپل: چانبک 💥نویسنده: golabaton 💥وضعیت: کامل شده 🥀خلاصه من بکهیون عاشق آلفای برادرم شدم....آلفایی که حتی جفت حقیقیم هم نبود یه عاشق هر کاری میکنه....حتی اگه اون کار خوابیدن با آلفای برادرش با...