پسرها همو صدادار میبوسیدند. با کشیده شدن بی ارادی دست چانیول روی کمر امگا، بکهیون هیسی کشید. با دست به سینه آلفا فشار آورد و لبهای بهم چفت شده شونو از هم جدا کرد!
با صورت جمع شده زمزمه کرد
- میسوزه...چانیول لبهاشو به پیشونی امگا چسبوند و بوسه ای به پوست سردش زد. ترسیده بود! اینکه بکهیون بهش گفت بیا جدا شیم تا حد مرگ ترسوندش! نمیتونست به همین راحتی بذاره این پسر بره...نمیتونست مثل چند سال قبل خیلی راحت بیخیال بکهیون شه و دوباره اشتباهشو تکرار کنه!
صورت امگا رو با دستاش قاب گرفت با اضطراب و دلشوره معذرت خواهی کرد تا پسر رو از تصمیمش منصرف کنه
» معذرت میخوام هیون...برای همه چی...منو ببخش خوشگلم باشه؟ خواهش میکنم ازم متنفر نباش...بکهیون با لبهای آویزون و بغض همیشگی گلوش، دستاشو دور کمر چانیول حلقه کرد. بوسه ای از روی لباس به روی سینه پهنش زد. مظلومانه توی سینه پسر گله کرد
- ازت متنفر نیستم چانیول...اگه میتونستم که کارم به این جا نمیکشید! من فقط میترسم...دیگه از همچی میترسم! نمیدونم تو منو دوست داری یا نه! منو میخوای یا نه...این داره دیونم میکنه...من بخاطرت هرکاری کردم...میبینی چقدر گند بالا آوردم تا فقط تو رو داشته باشم؟! ولی هنوزم ندارمت هنوزم مال من نیستی آلفا....
پسر بزرگتر با ملایمت دستاشو دور کمر امگا حلقه کرد و بوسه ای روی موهای خوشبوش نشوند
» معلومه دوست دارم پای سیب! یعنی چی نمیدونی من مال توام یا نه؟! همون موقع که مارکت کردم ما برای هم شدیم بکهیون...برای همیشه...- بخاطر این بچه ازم متنفری...
» نیستم!
بکهیون با بستن چشمهای سوزناکش، که بخاطر گریه زیاد اینطوری شده بود، خسته پرسید
- اگه اینطوره پس چرا اینکارارو میکنی...چرا بهم بی محلی میکنی چرا همیشه ازم عصبانی هستی...چانیول صورتشو به سر بکهیون چسبوند و چند لحظه ای فکر کرد. باید چیکار میکرد؟! به کارش ادامه میداد و برای همیشه امگاشو از دست میداد؟! میتونست بدون بکهیون زندگی کنه؟! جوابش مشخص بود! نه...
کمی عقب کشید با گرفتن دست بکهیون اونو سمت مبل دونفره برد و همزمان نشستند.
چانیول نفس عمیقی کشید تا حرفاشو تو ذهنش مرتب کنه. باید پسرک رو از این اشتباه در میاورد...شاید اینطوری همه چی بهتر میشد! شاید با کمک هم میتونستند این مشکلات رو حل کنن!
نگاهشو به صورت رنگ پریده بکهیون داد دست امگا رو گرفت و پشت دستش رو بوسید
» من دوست دارم بکهیون شاید بیشتر از عشقی که تو به من داری نباشه ولی کمترم نیست! ولی ما برای بودن باهم یه سری مشکل داریم...
YOU ARE READING
Deceiver
Fanfiction💥عنوان: فریبکار 💥ژانر: امگاورس اسمات امپرگ انگست 💥کاپل: چانبک 💥نویسنده: golabaton 💥وضعیت: کامل شده 🥀خلاصه من بکهیون عاشق آلفای برادرم شدم....آلفایی که حتی جفت حقیقیم هم نبود یه عاشق هر کاری میکنه....حتی اگه اون کار خوابیدن با آلفای برادرش با...