part 2 :‏suicide

126 34 5
                                    

خوشحال میشم قبل از هر چیزی اون ستاره رو انگشت کنید❤🙏

سان:

"بگو ازم متنفری سان لطفا"با چشمای پر از اشکم به صورتش نگاه کردم، به سختی میتونستم جایی رو ببینم،همه چیز تار شده بود."فکر کردی نمیدونم....فکر کردی نمیدونم اگه این جمله و بگم تو به این زندگی بیروحت پایان میدی...؟"نگاه بی حسش رنگ وحشتی گرفت،رنگی که خیلی وقت بود از دیدنش محروم بودم."میدونم اخرین نفر اون لیست منم....اخرین نفری که باید ازت متنفر بشه.....چویی سان"قدمی به عقب برداشت و از من فاصله گرفت و دستش رو بین موهاش برد و محکم اونا را به سمت عقب کشید."از کِی میدونی؟؟؟"اروم زیر لب زمزمه کردم."خیلی وقته!!"سکوت ای که بعد از زمزمه خاموشم بینمون شکل گرفت،خفه کننده بود.برای یک لحظه احساس کردم مرگ میتونست راحت تر از اتفاق الان باشه."وو نمیزارم بری .....خودخواهم؟!خیلی...اره خودخواهم!!.....میگی از خودت متنفری، بزار عاشقت باشم بزار فقط کنارت باشم....باور دارم که میتونم بیشتر از هر کسی حتی بیشتر از خودت عاشقت باشم" "باورهای ساخته ذهنت نمیتونه من رو نجات بده سان خودت هم میدونی، حقیقت تلخ همینه تو هم روزی ازم متنفر میشی،تو هم ی روز از بودن کنارم دست میکشی چون میفهمی بی فایده است...شاید اون روز الان نباشه ولی در آینده تضمینی برای وجودت توی زندگیم نیست،قبول دارم به من وابسته ای و هنوز نمیخوای من و رها بکنی......هیچوقت فکر نمیکردم تو راجع به جریان اون دفترچه بفهمی اما مثل اینکه هر هیچ وقتی با تو یک روز زندگیمه....تحسینت میکنم و بهت جایزه میدم.....اون سوالی رو که دوست داری جوابش بشنوی رو ازم بپرس!؟"خیلی یهو بیخیال شونه هاش رو بالا انداخت و منتظر به من خیره شد.گیج شده بودم،کدوم یکی از سوالام جوابش برام مهمتر بود،چرا میخواست فقط به یکی از سوالام جواب بده چرا به همشون جواب نمیده؟ "چرا من آخرین نفرم؟"قبل از اینکه اختیار قلبم به دستان عقلم سپرده بشه سوالی رو به زبون اوردم که دلم برای دونستنش داشت پر پر میشد."چون دل کندن ازت برام غیر ممکن بود....برای همین میخواستم اخرین نفر باشی.....خب میدونی؟!...وقتی همه ازت متنفر میشن اخرین نفر راحت ترین نفر لیست میشه...کم کم دیگه برات مهم نیست کی ازت متنفرعه"چند قدم بهش نزدیک شدم و سعی کردم دستاش رو بگیرم اما با تمام قدرتی که براش باقی مونده بود دستام رو پس زد و بعدش بخاطر دردی که داخل دلش پیچید دستش رو سمت دلش برد و لمسش کرد."نمیزارم بری...."همینطور که اشک میریختم بار دیگه به چشمای خالیش نگاه کردم و بار دیگه با نگاهم به التماس کردن ادامه دادم."از کِی چشمای تو انقدر خالی شد؟....کی انقدر بی احساس شدی؟...چرا نمیخوای باور کنی اون همش یه اتفاق بود...تو مقصر نیستی...میشنوی چی میگم تو مسئول مرگ خواهرت نیستی!!...."حرفایی که میخواستم بزنم با پیچیده شدن طناب دستای وویانگ به دور گردنم به سکوت تبدیل شد."خفه شو!!!میشنوی چی میگم؟!خفه شو...تو هیچی نمیدونی!!!اگر اون شب بجای اینکه نگران تو باشم به حرفای خواهرم گوش میدادم الان این اتفاق براش نمی‌افتاد...اما من،تو رو به اون ترجیح دادم....اینو هیچوقت یادت نره که تو بعد از من مقصر اصلی این ماجرا هستی،هر دو ما قاتل خواهریم."چند بار بین حرفاش به دستاش کوبیدم تا از دور گردنم باز بشه و من بتونم نفس بکشم اما هر بار با عصبانیت بیشتری حلقه دستاش رو به دور گردنم تنگ تر میکرد.کم کم صورت عصبانی وویانگ از جلوی چشمام محو شد و وارد دنیای تاریکی شدم که هر لحظه عمق تاریکیش بیشتر میشد.

Darker Me🧤💛Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin