بعد از چند دقیقه راه رفتن به ته راه رو رسیدن. تنها اتاقی که توی اون راه رو وجود داشت همین بود.
یونگی دستشو به طرف در برد و بازش کرد. با باز شدن در سرمای شدیدی به صورتشون برخورد کرد و بخاطر مه سفیدی که داخل اتاق قرار داشت خیلی نمیتونستن درست اونجا رو ببینن.
یونگی وارد اتاق شد که جیمین هم به دنبالش راه افتاد. انقدر درگیر دیدن اتاق بودن که متوجه نشدن وقتی یونگی پاشو توی اتاق گذاشت بلو خیلی ناگهانی به دیوار نامرئی برخورد کرد و روی زمین افتاد.
بخاطر درد افتادنش صورتش لحظه ای تو هم رفت و خواست به دنبالشون بره که دید نمیتونه وارد اتاق بشه چون یه دیوار نامرئی قرار داشت که نمیذاشت بلو از اون بگذره.
با نگرانی به جیمین و یونگی که وسط اتاق ایستاده بودن نگاه کرد و صدای "م" مانندی از خودش بیرون آورد تا بهشون بفهمونه که یه خرده اینجا خطرناکه.
جیمین با شنیدن صدای بلو سرشو برگردوند و گفت:«بلو! چرا روی شونه یونگی نیستی؟»
یونگی هم بهش نگاه کرد و گفت:«فکر کنم افتاده»
به طرفش قدم برداشت تا او رو داخل بیاره که به طور ناگهانی در بسته شد و بلو اون طرف در موند.
یونگی با تعجب سریع به سمت در دوید و هر چی گشت نتونست دستگیره ای ببینه تا بتونه در رو باز کنه.
جیمین که کم کم داشت سردش میشد دستشو دور بدن خودش حلقه کرد و در همون حال گفت:«چقدر اینجا سرده»
یونگی که از باز شدن در نا امید شده بود به جیمین نگاهی کرد. همون لحظه بود که کم کم مه ها از بین رفتن و تونست اتاقی که داخلش قرار داشتن رو ببینه.
با دیدن دیوار های اتاق که برفک زده بود و سقفی که پر از آبهای یخ زده بود و کف اتاق که به شکل یه ساعت بزرگ بدون حرکت بود شوکه شد و گفت:«وای نه! ما توی فروزن روم* هستیم»
Frozen room* : اتاق یخ زده
جیمین بیشتر از قبل خودشو توی بغل گرفت و در حالی که دندوناش روی هم میلغزیدن پرسید:«فروزن روم چیه؟»
_اینجا یکی از اتاق های ممنوعه قصره... جایی که بخاطر خیانت پادشاه به ملکه کاملا یخ زده! و ساعت زیر پامون زمان سنج عشقه... که بعد از خیانت از کار افتاده... میگن این اتاق قبلا یکی از زیبا ترین اتاقای قصر بوده ولی الان جز یه فریز چیزی نیس
جیمین نگران به سمتش قدم برداشت و گفت:«چجوری از اینجا بریم بیرون؟... اگه تا نیم ساعت دیگه اینجا بمونیم کاملا یخ میزنیم»
یونگی که بخاطر این موقعیت زجر میکشید سرشو پایین انداخت و گفت:«نمیدونم»
جیمین هم مثل یونگی نا امید سرشو پایین انداخت و گفت:«پس یعنی آخر خط رسیدیم»
YOU ARE READING
Prince of Music
FanfictionC O M P L E T E D جیمین عاشق آواز خوندن و رقصیدنه. اما از شانس بدش توی شهری به دنیا اومده که خوندن، رقصیدن و آهنگ ساختن جرمه! مدت هاست که یه آهنگ به طور ناگهانی توی ذهنش اومده. حتی خودش هم نمیدونه که چجوری اون آهنگ به ذهنش خطور کرده و دوست داره هر ر...