Part 1

818 145 44
                                    

مرد سیلی محکمی به صورت پسر رو به روش زد؛ به طوری که صورت پسر به سمت راست چرخید. اما ساکت موند. دوباره اونو در حال آواز خوندن دیده بودن.

مرد در حالی که اخم غلیظی کرده بود با فریاد گفت:«مرگ پدر و مادرت کافی نبود؟ هنوز یاد نگرفتی که نباید بخونی؟!»

اشک تو چشمای پسر جمع شد اما بازم چیزی نگفت و فقط با بغض به نقطه ای خیره بود. دلش نمیخواست جلو رئیسش گریه کنه.

_پارک جیمین با توئم!

جیمین به چشمای رئیس خشمگینش نگا کرد و با صدای بغض دارش گفت:«متاسفم»

مرد دوباره فریاد زنان گفت:«تاسف تو به درد من نمیخوره! الان حقته که تحویل قانون بدمت»

چشمای جیمین از ترس درشت شد و گفت:«نه! خواهش میکنم این کارو نکنین. قول میدم دیگه نخونم!»

مرد به طرف ساختمون شرکت رفت و در همون حال گفت:«زود تر از اینا باید این قول رو میدادی... تا یه هفته حق نداری بیای سرکار! این یه تنبیه ئه»

جیمین سرشو پایین انداخت و با صدای غمگینش گفت:«چشم»

_الان هم حق نداری بیای شرکت! تنبیهت از همین الانه

جیمین آهی کشید و گفت:«چشم»

--

کیفشو به طرف گوشه ای از خونه پرت کرد و با عصبانیت گفت:«از اینجا متنفرم! از همه متنفرم! آخه چرا باید همچین قانون مسخره ای وجود داشته باشه؟ اَه»

موجود عجیب بامزه ای رو روی میز دید. موجودی شبیه به مارمولک اما با چشمای درشت و صورتی تیره و بدنی آبی رنگ که از دور هم مشخص بود که بدن براقش، لیز و نرمه.

دو سال پیش جیمین اونو توی یه جوی آب پیدا کرد و از اونجایی که خیلی راحت تونسته بود بفهمه که گم شده ازش مراقبت کرد و پیش خودش نگهش داشت.

جیمین عصبانیتش رو مخفی کرد و با لبخند گفت:«سلام بلو*»

*بلو (Blue): آبی

بلو خودشو به لب میز رسوند و سرشو کج کرد و با چشمای درشتش به جیمین خیره شد.

جیمین خنده ای کرد و به طرف میز رفت. دستشو به طرف بلو گرفت و بلو خیلی سریع کف دستش ایستاد. دقیقا جثه اش به اندازه کف دست جیمین بود.

حتی خود جیمین هم نمیتونست حدس بزنه که اون موجود عجیب چیه. فقط میدونست که شکل ظاهریش شبیه مارمولکه اما چشماش و جنس و رنگ بدنش فرق میکرد. هر چی که بود جیمین خیلی دوستش داشت. تنها کسی بود که جیمین باهاش حرف میزد؛ درسته که بلو نمیتونه باهاش درد و دل کنه اما همین که به حرفاش گوش میده و درکش میکنه یه عالمه می ارزه.

به بلو نگا کرد و آهی کشید و گفت:«دوباره اخراج شدم... البته فقط واسه یه هفته.»

بعد لبخند تلخی زد.

Prince of MusicWhere stories live. Discover now